عصر ایران ؛ *فردین علیخواه- هر چند سال یکبار وقتی گذرم به انباری خانهمان میافتد سعی میکنم به وسایل مختلفی که در آن انباشته شدهاند نظمی ببخشم. برای چندمین بار به برگههایی برخورد میکنم که در جعبه کاغذ آ-چهار قرار دارند و به همسرم تعلق دارد. روی این برگهها با مداد و خودکاری که حدس میزنم بیگ بوده باشد چیزهایی نوشته شده است.
چند بار از او خواستم بگذارد اینها را دور بریزم؛ ولی مقاومت کرد. برگهها در واقع؛ چرکنویسهای پایاننامه کارشناسیارشد اویند. وقتی توضیح میدهد قانع میشوم که باز هم در انباری باشند. میگوید که این برگهها برایش یادآور دوران خاصی از فراز و نشیبهای زندگیست و دوست دارد یادگارهایی از آن روزها داشته باشد.
او مرا به چالش میکشد. چطور؟ دفتر تقویمی از همان وسایل کهنه و بنجل انباری برمیدارد که متعلق به من است. از من میخواهد که آن را دور بریزم؛ چون دیگر به درد نمیخورد و سالها از تقویم سپری شده است. نگاهش به طعنه آمیخته است. واکنش ناخواسته تندی نشان میدهم. تقویم را باز میکنم و به سطرهایی اشاره میکنم که با خودکار نوشتهام. میگویم «نه! این نه». لبخند پیروزمندانهای بر چهرهاش مینشیند. معنایش آن است که «دیدی؟». بهروشنی متوجه منظورش میشوم. از درخواستم پشیمان میشوم. میفهمم که آدمها اشیا را معناپردازی میکنند و نسبت به آنها حس دارند.
هر شی گویی داستان منحصربفردی به همراه دارد. برخی اشیا واقعاً یادآور دورانی از زندگی ما هستند و دوست نداریم آنها را کنار یا داخل سطل زباله شهرداری بگذاریم. این ادعا البته درباره همه اشیا و وسایلی که داریم درست نیست.
ما بسیاری از اشیا و وسایلمان را با خشم و حتی با ولعی جنونآمیز دور میاندازیم چرا که سعی میکنیم هیچ نشانه یا یادگاری از واقعه یا دورانی از زندگیمان وجود نداشته باشد. آن اشیا را از خودمان دور میکنیم تا در واقع خاطرات بد را از خودمان برانیم، خاطراتی که به یادآوردنشان کاممان را تلخ و حالمان را بد میکند، بهگونهای که بهناچار دوباره به پروپرانولول پناه میبریم. ما با داشتن یا نداشتن اشیا، تلاش میکنیم خاطرات بخشی از زندگیمان را حفظ، و بخشی دیگر را محو کنیم.
به یاد مادری میافتم که چند جفت کفش کودکی فرزندش را سالها در انباری نگه داشته بود و پس از مهاجرت فرزند به خارج، از سر دلتنگی، کفشها را تمیز کرد و مرتب روی کنسول چوبی داخل پذیرایی، یعنی بهترین جای خانه چید. حالا او به کفشها خیره میشود و با آنها بهترین خاطراتش را مرور میکند.
باور کنید که وقتی سطر نخست این جُستار را مینوشتم قصد داشتم تا از نگاهی جامعهشناختی به موضوع انباشته کردن وسایل غیرضروری و بهدردنخور در انباری بپردازم. امیدوارم پس از این از مسیر موضوع اصلی خارج نشوم. این ویژگی بحثهای اجتماعی است. آدم از شاخهای به شاخه دیگر میپرد. این قسمت را خلاصه کنم. اشیا برای ما واجد معنا هستند و ما بر اساس چنین معنایی، نسبت به آنها حس داریم. بخشی از فضای انباریهای ما را درست همین اشیا اشغال کردهاند.
در پشتبام خانه والدینم در رشت چند دستگاه تلویزیون وجود دارد. در خانههای قدیمی رشت که سقف شیروانی دارند معمولاً از پشتبام بهجای انباری ساختمانهای امروزی استفاده میشود. جالب آن است که من خریدن این تلویزیونها را خوب به یاد دارم. منظورم آن است که بر خلاف قدیم، فاصله زمانی چشمگیری بین خرید هر کدام از آنها وجود نداشته است.
میدانید، مشکل در تغییر سریع و پیوسته مدل تلویزیونهاست. هنوز دو یا سه سال از کاربرد تلویزیون یا هر وسیله الکترونیکی دیگری نگذشته که مدل جدیدی به بازار میآید. شما در مقابل وسوسه خرید تلویزیون جدید مقاومت میکنید؛ ولی درهرحال میبینید که مدل جدیدی که عرضه شده است کاراییهایی هر چند اندک دارد که در مدل قبلی نیست. درست مانند تلفنهای همراه! این چرخه همچنان بهتندی ادامه مییابد.
چرا این را گفتم؟ بخش قابلتوجهی از انباریهای خانههای ما انباشته از وسایلی هستند که خیلی زود از چرخه مصرف خارج شدهاند؛ ولی بهخاطر پولی که دادهایم و مدتزمان کمی که از آنها استفاده کردهایم دلمان نمیآید آن را دور بیندازیم. تبلیغات رنگارنگ در خصوص کالاهای جدید و برجستهکردن عملکردهای نوین آنها وسوسه ما را تشدید میکند. گویی کمپانیها بهعمد تبلیغات را بهسوی روان ما پرتاب میکنند تا بیمحابا دور بیندازیم و دوباره بخریم و بخریم و بخریم. بههرحال کالای نوظهور باید به فروش برود و کمپانیها اگر با مصرفکنندهای سختگیر و مقتصد مواجه باشند این هدف ناکام خواهد ماند.
در اینجا میخواهم به عامل مهم و اثرگذار دیگری اشاره کنم: زیستن در شرایط عدم اطمینان. پیشینه تاریخی ما ایرانیان صفاتی داشته که بیتردید بخشی از رفتارهای اجتماعی امروزی ما حاصل آن سرگذشت است. هر چند شرایط اکنون ما نیز بهگونهای پیش میرود که مقوّم و مؤید آن پیشینه است. منظورم چیست؟ ما غالباً در شرایط تعلیق، عدم اطمینان نسبت به آینده، حس توأمان قحطی و وفور، و شکوتردید دائمی نسبت به داشتن زندگی امن زیستهایم.
این وضعیت باعث شده تا مدام این ایده در ذهنمان جریان داشته باشد که شاید فردا این یا آن وسیله به کارمان بیاید، شاید دوباره دچار مشقّت و تنگنا شویم و همان وسایل بنجل و بهدردنخور امروزی کارمان را راه بیندازد.
بگذارید مثالی بزنم. مشاهداتم نشان میدهد که یکی از وسایل انباشته شده در انباریها، لاستیکهای کارکردۀ ماشین است، لاستیکهایی که بهاندازه کافی عمر کردهاند؛ ولی همچنان برای روز مبادا نگهداری میشوند. آیا بهراستی میتوان کسی را برای اتخاذ چنین رفتاری سرزنش کرد؟
با افزایش سرسامآور قیمت لاستیک، تجربه نشان داد که همان لاستیکهای کارکرده به کار خیلیها آمدند. در این سرزمین ما مدام دلنگران آنیم که زندگیمان از ریل خارج شود.
اسلاونکا دراکولیچ در کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم، که به توصیف زندگی روزمره در عصر اتحاد جماهیر شوروی اختصاص دارد، باظرافت دراینخصوص توضیح داده است:
کلاً در کشورهای کمونیستی، مردم کمتر چیزی را دور میاندازند. حتی میتوان گفت که خانوار کمونیستی تقریباً نمونه کامل یک واحد اکولوژیک است، فقط اکولوژی آن ریشهای بهکلی متفاوت دارد: از سر اهمیتدادن به طبیعت نیست؛ بلکه ناشی از نگرانی و ترسی خاص از آینده است... مردم در این کشورها گرفتار کمبودهای دائمی هستند و هرگز مطمئن نیستند که روز بعد در فروشگاهها چیزی گیرشان میآید.
درهرصورت، ذهن ما ایرانیان بیشتر با کمیابی قرابت دارد تا با فراوانی. همانطور که طبق اعتقاداتمان تصور میکنیم که بعد از هر شادمانی و پایکوبی، سوگواری و تلخکامی به کمین نشسته است مدام با این فکر درگیریم که آینده معلوم نیست و بهتر است تا جای ممکن وسیله را در چنگمان حفظ کنیم.
این جُستار را به جملهای کوتاه تمام کنم. انباری خانه موزه ناکامیها نیز هست. کاور خاکگرفتۀ سهتار، پالت کهنۀ نقاشی، عینک مدل غواصی شنا، مدادهای اچ.بی. طراحی، همهوهمه یادآور دوباره نرسیدنهای ما به هدفی است.
هامون، در فیلم «هامون»، زمانی که دچار سرگشتگی است به انباری خانه دوره کودکی خود در کاشان میرود. وسایل را لمس میکند، آلبوم ورق میزند و آن قدر در آنچه گذشته و ازدسترفته غرق میشود که با تشر پرستار خانه از فکر و خیال بیرون میآید.
انباری، جایی برای اشک ریختن بابت نرسیدنهاست، جایی برای یادآوری آنچه میخواستیم بشویم ولی روزگار نگذاشت. اندوه گذشته در انباری لانه کرده است. در انباری کوچک خانه جریان غم انگیز زمان استمرار دارد.
*عضو گروه جامعهشناسی دانشگاه گیلان