تصور کنید صبح با گوشی بیدار میشوید، صفحه را باز میکنید و اولین چیزی که میبینید عدد کوچکی زیر یک پست است: تعداد لایکها. همین عدد ساده میتواند روز شما را روشن یا تیره کند. اگر زیاد باشد، حس تأیید و تعلق به شما دست میدهد. اگر کم باشد، شاید احساس بیارزشی یا حتی اضطراب کنید. این بازی بیصدا هر روز در زندگی میلیونها نفر تکرار میشود. آنچه کمتر به آن فکر میکنیم این است که پشت این واکنشهای عاطفی، الگوریتمها (Algorithms)ی پیچیدهای ایستادهاند که تصمیم میگیرند کدام محتوا به چشم ما برسد و کدام نه.
به گزارش یک پزشک، این الگوریتمها فقط ابزارهای تکنیکی نیستند، بلکه بهنوعی به مدیران نامرئی هیجانات ما تبدیل شدهاند. آنها میدانند چه چیزی باعث ترشح دوپامین (Dopamine) در مغز میشود، چه چیزی حس کنجکاوی را برمیانگیزد و کدام محتوا احتمال بیشتری دارد که به اشتراک گذاشته شود. در نتیجه تجربه ما از «خوشی»، «خشم»، «تنهایی» یا حتی «اعتمادبهنفس» دیگر فقط حاصل دنیای واقعی نیست، بلکه در سایه تصمیمهای یک ماشین شکل میگیرد.
این موضوع پرسش مهمی را پیش میکشد: وقتی احساسات انسانها بهطور نامرئی توسط الگوریتمها هدایت میشود، آزادی انتخاب و اصالت هیجانی ما چه جایگاهی دارد؟ آیا ما هنوز همان بازیگران آگاه صحنه زندگی هستیم یا به تدریج به مهرههایی در یک بازی دادهمحور تبدیل میشویم؟
در ادامه، این مقاله تلاش میکند از زوایای مختلف به روانشناسی پنهان پشت لایک و بازنشر بپردازد؛ از تاریخچه ساده این دکمهها گرفته تا تأثیرات عصبی، اجتماعی و سیاسی آنها. پرسش اساسی این خواهد بود که چگونه الگوریتمها احساسات ما را نهتنها بازتاب، بلکه عملاً مدیریت میکنند.
وقتی نخستین بار دکمه «لایک» (Like Button) در سال ۲۰۰۹ در فیسبوک ظاهر شد، کمتر کسی تصور میکرد این ویژگی ساده به یکی از ابزارهای قدرتمند روانشناسی جمعی بدل شود. در نگاه اول، این دکمه چیزی جز راهی سریع برای ابراز موافقت یا علاقه نبود. اما در عمل، به ماشینی برای سنجش ارزش اجتماعی تبدیل شد. کاربران دریافتند که با هر بار فشردن آن، بازخوردی فوری دریافت میکنند که بهشکل نمادین میزان محبوبیت یا پذیرش آنها را در شبکه نشان میدهد.
همین لحظه، روانشناسی دیجیتال شکل گرفت. مغز انسان ذاتاً به تأیید اجتماعی حساس است. پژوهشهای عصبشناسی نشان دادهاند که دریافت بازخورد مثبت باعث ترشح دوپامین (Dopamine) در مسیر پاداش مغز میشود. دکمه لایک این مکانیزم طبیعی را به سطحی دیجیتالی منتقل کرد. به جای لبخند یا سر تکان دادن در زندگی واقعی، اکنون یک عدد یا نماد کوچک میتوانست همان حس را القا کند.
از آن زمان، شرکتهای دیگر نیز این فرمول را تقلید کردند. توییتر با «ریتوییت» (Retweet)، اینستاگرام با «قلب» (Heart) و تیکتاک با «بازدید» (View Count) همان ایده را گسترش دادند. هرکدام بهنوعی تلاش کردند احساسات کاربران را به دادههای قابل اندازهگیری و قابلفروش تبدیل کنند. از این منظر، لایک نه یک اختراع ساده، بلکه نقطه آغازین عصری است که در آن الگوریتمها توانستند بهطور مستقیم با روان انسانها بازی کنند.
الگوریتمهای شبکههای اجتماعی بهگونهای طراحی شدهاند که اولویت را به محتوایی بدهند که بیشترین واکنش هیجانی ایجاد میکند. این واکنش میتواند مثبت یا منفی باشد. یک ویدئو از تولد نوزاد میتواند لبخند بیاورد، و یک خبر سیاسی تحریکآمیز میتواند خشم برانگیزد. نکته مشترک این است که هر دو موجب افزایش مشارکت میشوند و الگوریتم آنها را بیشتر به نمایش میگذارد.
این طراحی بر اساس اصل تقویت رفتاری (Behavioral Reinforcement) شکل گرفته است. وقتی کاربر محتوایی میبیند که هیجانی قوی ایجاد میکند، احتمال بازگشت او بیشتر است. به همین دلیل، الگوریتمها محتوایی که «بیتفاوتی» ایجاد کند، به سرعت کنار میگذارند. این انتخاب خودکار به مرور ذهنیت کاربران را بهسمت افراطیتر شدن سوق میدهد. چراکه محتوای معتدل و منطقی بهسختی میتواند با قدرت تحریک احساسات رقابت کند.
در این میان، لایک و بازنشر بهعنوان ابزارهایی برای سیگنالدهی عمل میکنند. هرچه یک محتوا بیشتر لایک بگیرد، الگوریتم آن را معتبرتر میداند و چرخه دیدهشدن دوباره آغاز میشود. به بیان ساده، الگوریتمها نهتنها احساسات ما را تقویت میکنند، بلکه آنها را جهت میدهند. نتیجه چیزی است که محققان آن را «مارپیچ هیجانی» (Emotional Spiral) نامیدهاند؛ وضعیتی که در آن کاربران مدام با محتوای شدیدتر و تحریکآمیزتر مواجه میشوند.
یکی از پدیدههای مهمی که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته، «اعتیاد به لایک» (Like Addiction) است. این اعتیاد بر اساس همان سازوکار بیوشیمیایی مغز عمل میکند که در مصرف مواد محرک یا قمار دیده میشود. هر بار که فرد نوتیفیکیشن (Notification) لایک دریافت میکند، مقدار اندکی دوپامین آزاد میشود. این آزادسازی کوچک اما مکرر باعث میشود فرد به طور ناخودآگاه به بررسی مداوم گوشی خود عادت کند.
این چرخه پاداش متناوب، شبیه به همان چیزی است که در ماشینهای اسلات (Slot Machines) یا شرطبندیها اتفاق میافتد. بازیکن نمیداند کی برنده خواهد شد، اما همین عدمقطعیت او را وادار میکند بارها و بارها تلاش کند. در فضای مجازی نیز فرد نمیداند چه زمانی پستش توجه میگیرد. همین ناپایداری، وابستگی روانی ایجاد میکند.
پژوهشها نشان دادهاند که نوجوانان و جوانان بیش از سایر گروهها در برابر این سازوکار آسیبپذیرند. زیرا در این سنین، سیستم پاداش مغز حساستر و ناپایدارتر است. نتیجه میتواند اضطراب اجتماعی، کاهش تمرکز یا حتی افسردگی باشد. اعتیاد به لایک یک مسئله فردی نیست، بلکه پیامدی جمعی دارد، چراکه میلیونها کاربر به شکل همزمان درگیر این چرخه میشوند. این همان نقطهای است که الگوریتمها نه فقط به ابزار سرگرمی، بلکه به عامل شکلدهنده سلامت روان جامعه تبدیل میشوند.
بازنشر (Share/Retweet) فراتر از یک عمل ساده انتقال محتواست. در روانشناسی اجتماعی، بازنشر نوعی بیانیه هویتی محسوب میشود. وقتی کاربری مطلبی را بازنشر میکند، در واقع میگوید «این همان چیزی است که من باور دارم» یا «این محتوای ارزشمند از نظر من است». از این رو، بازنشر ابزاری برای ساخت و نمایش «خود اجتماعی» (Social Self) شده است.
الگوریتمها به این رفتار واکنش نشان میدهند. هرچه محتوایی بیشتر بازنشر شود، احتمال دیدهشدن آن افزایش مییابد. این چرخه بهسرعت میتواند موجی از روایتها یا هشتگها (Hashtags) بسازد که بر افکار عمومی اثر میگذارند. نمونه روشن آن در جنبشهای اجتماعی دیده میشود؛ مانند «میتو» (MeToo) یا اعتراضات سیاسی که بهواسطه بازنشرهای گسترده جهانی شدند.
در عین حال، بازنشر میتواند اثر معکوس نیز داشته باشد. محتوای جعلی یا اطلاعات نادرست نیز به همان سرعتی که اخبار درست منتشر میشوند، دستبهدست میشوند. دلیلش این است که الگوریتمها ماهیت محتوا را نمیسنجند، بلکه فقط به واکنشها توجه میکنند. در نتیجه، تمایل انسان به بیان هویت شخصی میتواند به ناخواسته به ابزاری برای تقویت اخبار جعلی (Fake News) بدل شود. این همان نقطهای است که روانشناسی فردی به روانشناسی جمعی گره میخورد و تأثیر الگوریتمها از سطح فردی فراتر میرود.
یکی از یافتههای مهم در مطالعه شبکههای اجتماعی این است که هیجانات منفی مانند خشم یا ترس سریعتر از هیجانات مثبت پخش میشوند. الگوریتمها این واقعیت روانشناختی را تقویت میکنند، زیرا محتوای برانگیزاننده خشم، بیشتر دیده میشود و در نتیجه بازنشر بیشتری دارد. به این چرخه، برخی پژوهشگران «اقتصاد خشم» (Rage Economy) میگویند.
در این چرخه، کاربران بهطور مداوم با محتوای تحریکآمیز روبهرو میشوند. مثلاً یک تیتر جنجالی درباره سیاستمداری خاص میتواند موجی از کامنتها و بازنشرها ایجاد کند. الگوریتم، این واکنشها را بهعنوان نشانه اهمیت محتوا در نظر میگیرد و آن را بیشتر پخش میکند. نتیجه، شکلگیری «اتاقهای پژواک» (Echo Chambers) است که در آن افراد فقط با دیدگاههای خشمآلود مشابه مواجه میشوند.
پیامد چنین وضعیتی، افزایش قطبیسازی اجتماعی (Social Polarization) است. یعنی شکاف میان گروههای مختلف جامعه عمیقتر میشود، چون هرکدام احساس میکنند دیگران در طرف مقابل دشمنی تهدیدکنندهاند. این سازوکار نشان میدهد چگونه یک طراحی ساده در سطح نرمافزاری میتواند به عاملی تعیینکننده در سطح سیاسی و فرهنگی بدل شود. بهبیان دیگر، الگوریتمها فقط احساسات فردی را مدیریت نمیکنند، بلکه بر انسجام یا فروپاشی اجتماعی نیز اثر میگذارند.
تجربه مداوم در معرض بودن با محتوای مبتنی بر لایک و بازنشر، پیامدهای مستقیمی برای سلامت روان دارد. پژوهشها نشان میدهند که مقایسه اجتماعی (Social Comparison) یکی از اثرات رایج شبکههای اجتماعی است. وقتی فرد به طور مداوم با زندگی «زیباسازیشده» دیگران مواجه میشود، احساس ناکافی بودن یا کمبود ارزش در او افزایش مییابد.
الگوریتمها این تجربه را تشدید میکنند، زیرا محتوای موفقیت، ثروت یا جذابیت بیشتر در صدر نمایش قرار میگیرد. در نتیجه، کاربر ممکن است به این باور برسد که همه به جز او در حال تجربه زندگیای بهتر هستند. این پدیده به افزایش افسردگی و اضطراب در میان جوانان دامن زده است.
افزون بر این، وابستگی به بازخورد آنی باعث میشود افراد ارزش شخصی خود را با معیار بیرونی بسنجند. اگر پستی لایک کافی دریافت نکند، فرد ممکن است احساس بیاهمیت بودن کند. این روند میتواند به چرخهای از نوسانات هیجانی منجر شود که در بلندمدت به فرسودگی روانی (Burnout) ختم میشود. بنابراین، هرچند شبکههای اجتماعی در ظاهر ابزاری برای ارتباط و سرگرمیاند، در عمل میتوانند عاملی پنهان برای تضعیف سلامت روان فردی باشند.
در قلب همه این سازوکارها، مفهوم «اقتصاد توجه» (Attention Economy) قرار دارد. شرکتهای فناوری بهخوبی دریافتهاند که ارزشمندترین منبع در عصر دیجیتال، زمان و توجه کاربران است. الگوریتمها ابزارهایی برای به حداکثر رساندن این منبع هستند. آنها محتوایی را انتخاب میکنند که بیشترین احتمال را برای نگه داشتن کاربر در پلتفرم داشته باشد.
این فرآیند به معنای بهرهبرداری سیستماتیک از احساسات است. هیجانات قوی مانند شادی، تعجب یا خشم، ابزارهایی برای افزایش زمان ماندن در پلتفرم محسوب میشوند. هر دقیقهای که کاربر بیشتر در پلتفرم بماند، به معنای درآمد بیشتر از تبلیغات است. به این ترتیب، احساسات انسانی عملاً به منابع اقتصادی تبدیل میشوند.
این وضعیت پرسشهای اخلاقی مهمی را به میان آورده است. آیا درست است که شرکتها از آسیبپذیریهای روانی افراد برای سود اقتصادی بهره ببرند؟ آیا کاربران آگاهانه وارد این معامله شدهاند یا صرفاً درگیر مکانیزمهایی شدهاند که پشت صحنه برایشان طراحی شده است؟ این پرسشها نشان میدهد که مسئله الگوریتمها فراتر از تکنولوژی است و به قلب مباحث اخلاقی، فلسفی و اجتماعی عصر دیجیتال میرسد.
با وجود تمام این تأثیرات، انسانها صرفاً قربانی منفعل الگوریتمها نیستند. در سالهای اخیر جنبشهایی برای افزایش آگاهی دیجیتال شکل گرفته است. مفاهیمی مانند «سواد رسانهای» (Media Literacy) یا «دیجیتال دیتاکس» (Digital Detox) تلاشی هستند برای بازگرداندن کنترل به دست کاربران.
کاربران آگاه میتوانند الگوریتمها را به چالش بکشند. مثلاً با دنبال کردن منابع متنوع یا محدود کردن زمان استفاده از پلتفرمها، میتوانند اثرات منفی را کاهش دهند. برخی افراد حتی آگاهانه انتخاب میکنند که پستهای خود را بدون توجه به لایک منتشر کنند و معیار ارزشمندی را در درون خود جستجو کنند.
از سوی دیگر، فشار عمومی بر شرکتهای فناوری نیز در حال افزایش است. قوانینی برای محدود کردن اثرات مخرب الگوریتمها در برخی کشورها به تصویب رسیده یا در حال بررسی است. این مقاومتها نشان میدهد که هرچند الگوریتمها قدرتمندند، اما هنوز هم آگاهی انسانی میتواند تعادل را تغییر دهد. پرسش کلیدی این است که آیا ما به اندازه کافی سریع به این آگاهی خواهیم رسید یا نه.
الگوریتمها در شبکههای اجتماعی تنها ابزارهای تکنیکی نیستند، بلکه به بازیگران پنهانی در مدیریت احساسات انسان تبدیل شدهاند. آنها با بهرهگیری از مکانیزمهای عصبی مانند ترشح دوپامین، رفتارهایی چون اعتیاد به لایک را شکل دادهاند و با اولویت دادن به محتوای هیجانی، چرخههای خشم و قطبیسازی اجتماعی را تشدید کردهاند. بازنشرها نیز هویت فردی را به هویت جمعی پیوند دادهاند و گاه به تقویت اخبار جعلی انجامیدهاند. در پس همه این فرآیندها، اقتصاد توجه قرار دارد که احساسات انسان را به منبعی برای سودآوری تبدیل کرده است.
پیامدها فقط فردی نیستند، بلکه بر سلامت روان، فرهنگ عمومی و حتی سیاست اثر گذاشتهاند. با این حال، مقاومت نیز در حال شکلگیری است. آموزش سواد رسانهای، آگاهی فردی و فشار اجتماعی بر شرکتهای فناوری میتواند بخشی از کنترل را به انسانها بازگرداند. در نهایت، مسئله اصلی این است که آیا ما میتوانیم میان مزایای ارتباط دیجیتال و خطرات سلطه الگوریتمی تعادل برقرار کنیم یا نه. آینده تعامل ما با فناوری به همین توانایی بستگی دارد.
۱- چرا الگوریتمها به محتوای هیجانی اولویت میدهند؟
زیرا محتوای هیجانی احتمال بیشتری دارد که باعث مشارکت شود. الگوریتمها واکنشها را بهعنوان معیار ارزش محتوا در نظر میگیرند.
۲- اعتیاد به لایک چگونه شکل میگیرد؟
اعتیاد به لایک نتیجه ترشح دوپامین در مغز است. دریافت بازخورد متناوب باعث میشود فرد بارها و بارها گوشی خود را بررسی کند.
۳- بازنشر چه نقشی در هویت اجتماعی دارد؟
بازنشر نوعی بیانیه هویتی است. کاربران با بازنشر نشان میدهند که به ارزشها یا باورهای خاصی تعلق دارند.
۴- آیا الگوریتمها میتوانند باعث افزایش اضطراب و افسردگی شوند؟
بله، مقایسه اجتماعی و وابستگی به بازخورد بیرونی میتواند سلامت روانی را تضعیف کند.
۵- چه راهی برای کاهش اثرات منفی الگوریتمها وجود دارد؟
افزایش سواد رسانهای، محدود کردن زمان استفاده از شبکههای اجتماعی و دنبال کردن منابع متنوع میتواند اثرات منفی را کاهش دهد.