عصر ایران؛ لیلا احمدی- ترامپیسم را نمیتوان به هیاهوی فردی یا لغزشی زودگذر در حیات سیاسی آمریکا فروکاست. این پدیده، ریشه در همان بُنمایهای دارد که در مقاله پیشرو از آن به «دولت املاک و مستغلات» تعبیر میشود؛ نظمی تاریخی که بیش از نیمقرن است تار و پود اقتصاد، اجتماع و فرهنگ نیویورک را در قبضه دارد.
نیویورک، شهری که صحنه اصلی آزمون و خطاهای سرمایهداری آمریکایی بوده، در دهه ۱۹۷۰ تا آستانه ورشکستگی پیش رفت.
در آن هنگامه، نخبگان مالی و سیاسی دست به بازسازی بنیادین زدند. دولت ریاضت اقتصادی را به کارگران و مستأجران تحمیل میکرد و منابع و فرصتها را به سوی بانکها، پیمانکاران بزرگ و انبوهسازان سوق میداد.
بدینسان الگوی تازهای از پیوند سرمایه، قدرت و شهر برساخته شد؛ الگویی که به بستر صعود دونالد ترامپ با شمایل سرمایهگذاری بلندپرواز و دورانساز از دل همین مناسبات انجامید.
ترامپ نه در خلأ، که در سایه همین «نظم مستغلاتی» قد برافراشت. او توانست در آستانه انتخابات ۲۰۱۶، بحران مشروعیتی را که از رکود ۲۰۰۸ و سالها وانهادگی طبقه کارگر برآمده بود، به فرصتی بیبدیل بدل کند.
او خود را نه صرفاً نامزد حزبی، که منجی نظمی میپنداشت بهظاهر از دست رفته و نیازمند احیایی قهرآمیز. همانگونه که سرمایهدارانِ ملکی برای زدودن مقررات هزینهزا، ساختار اداری را در هم میشکنند، ترامپ نیز با عزمی بیسابقه به تخریب دستگاه دولت، کاستن از هزینههای عمومی و انتقال ثروت به طبقات بالادست پرداخت. نتیجه، چیزی نبود جز گسترش شکاف اجتماعی، معافیتهای مالیاتی کلان برای ثروتمندان و تعمیق همان روندی که او و خانوادهاش دههها پیش در بازار املاک به کار بسته بودند.
اینجاست که باید به خاطر داشت داستان نیویورک صرفاً روایت کلانشهری پرهیاهو نیست، بلکه حکایتی است از سرنوشت ملت آمریکا. در این شهر، تضادهای بنیادینِ سرمایهداری آمریکایی آشکار میشود و در سایه همین تقابل، چهرههایی چون ترامپ بالیدهاند.
اهمیت نیویورک در این است که شهردارش، هر چهار سال یک بار، با انتخاب مستقیمِ مردم و برخورداری از اختیاراتی گسترده در حوزههای بودجه، آموزش، مسکن، پلیس و حتی روابط خارجی شهری، به فرمانروای بیبدیلِ یکی از پرقدرتترین شهرهای جهان مبدل میشود.
هر تصمیم شهردار، خواه ریاضتی و سختگیرانه یا رفاهی و توزیعی، نهفقط بر زندگی میلیونها شهروند، که بر مسیر سیاست ملی نیز اثر میگذارد.
همین ویژگی، نیویورک را به محملی بدل میکند که در آن آینده آمریکا بارها و بارها آزموده و بازنویسی میشود.
نشریهی نیشن در مقاله اخیر، دقیقاً به همین تضادها میپردازد و نشان میدهد ترامپیسم نه حاصل ویژگیهای فردیِ سرمایهداری جنجالی، که جلوه ای ساختاری است، طی دههها در نیویورک شکل گرفته و اکنون بر سراسر آمریکا سایه افکنده است.
از پرونده فدرال ۱۹۷۳ که در خلال آن وزارت دادگستری، ترامپ و پدرش را به تبعیض در اجارهداری و امتناع از واگذاری آپارتمان به سیاهپوستان و پورتوریکوییها متهم کرد، تا شیوههایی که شرکت خانوادگیشان مستأجران اقلیت را به ساختمانهای ازپیش پرشده با رنگینپوستان هدایت میکرد، همه نشان از نظم تبعیضآمیز و سودمحوری دارد که «دولت املاک و مستغلات» بر آن بنا شده است. همین الگو در دوران ریاستجمهوری ترامپ تکرار شد و به بازتعریف مشکلات اجتماعی در قالب «قانون و نظم»، تقویت وجه پلیسیِ دولت و هدایت منابع عمومی به جیب نخبگان مالی انجامید.
از سوی دیگر، خیزش سیاستمدارانی چون زُهران مَمدانی (نماینده شاخص سوسیالیسم دموکراتیک در نیویورک)، تصویری بدیل از آینده به دست میدهد. سیاستهایی چون مهار اجارهبها، گسترش حملونقل عمومی رایگان، ایجاد مراکز خرید عمومی برای مواد غذایی و تقویت خدمات مراقبت از کودکان، نشاندهنده تلاش برای بازسازی شهری است که کارگران و مستأجران نیز بتوانند در آن زندگی کنند. پیروزی ممدانی در انتخابات مقدماتی با اتکاء به شبکهای عظیم از داوطلبان و پشتیبانی تودههای مردمی، بهمثابه پیروزی «مردم» بر «پول» تعبیر شده است.
ترامپ با بهرهگیری از ثروت خانوادگی و شبکههای قدرت، پلههای صعود را پیمود و برند شخصیاش را با «شکوه املاک» و «اقتدار مدیریتی» پیوند زد. بعدها در عرصهٔ ملی نیز همین منطق را به سیاستِ فدرال آورد. او اعزام گارد ملی به شهرها را جزئی از «برند امنیتی» خود میدانست و مدعی بود که تجربهٔ طولانیاش در عرصهٔ ساختوساز، او را توانا ساخته تا با جرائم و بحران بیخانمانی مقابله کند.
زهران ممدانی بر بستری دیگر بالید. او فرزند خانوادهای مهاجر از اوگاندا بود. فعال اجتماعیِ محلات کارگری کوئینز شد و بعدها نمایندهٔ مجلس ایالتی نیویورک گشت. ممدانی برخلاف منطق بازار آزاد و نئولیبرالیسم شهری، بر عدالت اجتماعی، آموزش شهروندی، نگاه بلندمدت و خدمات شهری تأکید دارد. او در مکتب سیاسی برنی سندرز تلمذ کرده و ترامپیسم را محصول ساختاری میبیند که دهههاست بر نیویورک سایه افکنده است.
نقش شهردار در این میان کلیدی است. شهرداری نیویورک، بهعنوان نهاد اجرایی شهری، مدیریت حملونقل و مسکن و تنظیم رابطهٔ شهر با دولت فدرال را بر عهده دارد. انتخاب شهردار فرآیندی چندمرحلهای است. ابتدا احزاب بزرگ بهویژه حزب دموکرات که در نیویورک غالب است، کاندیداهای خود را در انتخابات درونحزبی معرفی میکنند. سپس در انتخابات عمومی که هر چهار سال یکبار برگزار میشود، شهروندان از میان نامزدها یکی را برمیگزینند. سیستم رأیگیری جدیدِ «رتبهبندیشده» به رأیدهندگان اجازه میدهد چند گزینه را به ترتیب اولویت مشخص کنند، تا در صورت عدم کسب اکثریت آراء از سوی یک نامزد، آرای دوم و سوم محاسبه شوند. این سازوکار، از یکسو تنوع انتخاباتی را تقویت میکند و از سوی دیگر، رقابت اصلی را به درون حزب دموکرات میکشاند.
شهردار منتخب، چهار سال در رأس مدیریت شهری قرار میگیرد و میتواند یک بار دیگر نیز انتخاب شود. وظایف او گسترده است؛ از مدیریت بودجهٔ چند ده میلیارد دلاری و نظارت بر آموزش و بهداشت گرفته تا تعیین سیاستهای مسکن، امنیت و تعامل با دولت فدرال. از همین رو، شهردار خواهناخواه در موقعیت تقابل یا همکاری با رئیسجمهور قرار میگیرد. برای نمونه، بیل دِ بلازیو در برابر تهدیدهای ترامپ دربارهٔ قطع بودجهٔ فدرال ایستاد و نیویورک را «پناهگاهی» برای مهاجران معرفی کرد ولی اریک آدامز، شهردار فعلی، با وجود تفاوتهای ایدئولوژیک، در برخی حوزههای امنیتی رویکردی نزدیکتر به ترامپ نشان داده است.
مکانیسم انتخاب شهردار، محلی به نظر میرسد، ولی در عمل بازتابی از کشاکشهای ملی است. شهروندان نیویورک با انتخاب شهردار، صرفاً دربارهٔ مدیریت زباله یا حملونقل تصمیم نمیگیرند؛ بلکه به مسیر کلان عدالت، امنیت و هویت شهری نیز رأی میدهند.
نیشن، تصویری از دو مسیر متضادِ فراروی نیویورک ترسیم میکند؛ از یکسو تداوم الگوی ترامپیسم با تکیه بر انباشت سرمایه، نظم انتظامی و کالاییسازی فضا و از سوی دیگر، تجربه سوسیالیسم دموکراتیک که بر عدالت اجتماعی، برابری طبقاتی و بازتوزیع منابع بنا میشود. این نبرد البته محدود به مرزهای نیویورک نیست، اما این شهر همچنان کانون اصلی تقابل خواهد ماند. زادگاهِ ترامپیسم میتواند بستر آزمون آیندهای دیگر باشد. نیویورک عرصه جدالِ روایتها و رویاهاست؛ میدانی برای تجربه فردایی که هنوز رقم نخورده است.
مقاله نیشن:
ترامپ؛ اقتدارگراییِ برآمده از صنعت مِلک
دونالد ترامپ، پیش از آنکه در قامت سیاستمداری متعارف ظاهر شود، چهرهای اقتدارگراست که ریشههای هویت سیاسیاش در صنعت املاک و مستغلاتِ نیویورک نهفته است. شهروندان در نظر او، داراییهای قابل معاملهاند که میتوان آنها را خرید، فروخت و بازآرایی کرد؛ همین نگرش، خط مشی سیاست ملیاش را رقم میزند و نشان از جهانبینیای دارد که همه چیز را از زاویه قدرت و معامله مینگرد.
زُهران مَمدانی، سیاستمدار سوسیالدموکرات و نامزد شهرداری نیویورک، درصدد است تا قدرت بیش از حدِ همین صنعت را مهار کند و این یعنی جدال بزرگی در پیش است.
به این تصویر قدیمی بنگرید. دونالد ترامپ است در آگوست ۱۹۸۷. او را در خانهاش واقع در گرینویچ کانکتیکات میبینیم. در قامت سرمایهدار برجستهٔ املاک ظاهر شده؛ مردی که پیش از ورود به کاخ سفید، صاحب برجها و هتلهای متعدد بود و نامش با جاهطلبی و تجمل گره خورده بود.
«نظم شهری» بر مبنای تجربهٔ بازار مستغلات
زمانی که دولت ترامپ گارد ملی را به واشنگتن دیسی فراخواند و کنترل پلیس پایتخت را در دست گرفت، کشور گامی دیگر به سوی اقتدارگرایی برداشت. پیشتر، او همین نیرو را به خیابانهای لسآنجلس اعزام کرده بود. ترامپ در توجیه این اقدام اظهار داشت که تجربهاش بهعنوان سرمایهگذار املاک، او را برای مقابله با بیخانمانی و جرایم شهری آماده کرده است. شاید این استدلال عجیب به نظر برسد، اما بخشی از «برند سیاسی» اوست و نشان از پیوند میان سازوکارهای سرمایهداری املاک و ادعای بازگرداندن امنیت و نظم دارد.
این پیوند تصادفی نیست. ریشههای اقتدارگرایی ترامپ به سیاستهای شهری نیویورک در دههٔ ۱۹۸۰ برمیگردد؛ زمانی که صنعت املاک نه صرفاً کسبوکار، که ابزاری برای بازتعریف نظم اجتماعی و اقتصادی بود. همین نکته، اهمیت و پیچیدگی منازعهٔ ترامپ و ممدانی را دوچندان میکند.
ممدانی؛ سوسیالیسم دموکراتیک در برابر سرمایهٔ مستغلات
زُهران مَمدانی، سیاستمداری سوسیالدموکرات است و با برنامهای روشن پا به میدان گذاشته است. او قصد دارد ساختار اقتصادی مسلط بر بحران مالی نیویورک از دههٔ ۱۹۷۰ تاکنون را به چالش بکشد. برنامهٔ مسکن او، بر محدودکردن قدرت غولهای املاک -همان صنعتی که ترامپ در آن بالیده- تمرکز دارد و با منافع صاحبان سرمایه در تضاد است.
چالش ممدانی محدود به قیمت مسکن یا اجارهبها نیست. او علیه توافقی نئولیبرالی قیام کرده که طی نیمقرن گذشته، شهر را به میدان بازی سرمایهگذاران بدل کرده است.
بحران مالی نیویورک؛ زایش نظم نوین
ریشههای این وضعیت را باید در بحران مالی دههٔ ۱۹۷۰ یافت. پس از سالها مهاجرتِ طبقه متوسط سفیدپوست به حومه و خروج سرمایه به ایالتهای دیگر، خزانهٔ نیویورک خالی شد. شهر دیگر قادر نبود مالیات کافی برای تأمین برنامههای اجتماعی - که برای اقشار فرودست حیاتی است- جمعآوری کند.
در سال ۱۹۷۴، رکود جهانی و امتناع سرمایهگذاران نهادی از خرید اوراق بدهی، نیویورک را تا آستانهٔ ورشکستگی پیش برد. در حالی که دولتِ فورد از کمک مستقیم خودداری کرد، شهر ناگزیر شد با ایالت به توافق برسد؛ توافقی که استقلال مالی و اداری را به بهایی گزاف فروخت.
ریاضت اقتصادی؛ باری سنگین بر دوش فرودستان
هزینهٔ این توافق سنگین بود. هزاران کارمند دولتی بیکار شدند، پرداخت دستمزدها متوقف شد، خدمات اجتماعی محدود شد و هزینه حملونقل عمومی افزایش یافت. جامعهٔ رنگینپوست و لاتینتبار، که پیشتر نیز هدف انگ و تبعیض بود، این بار بهعنوان «مقصر بحران» معرفی شد. همزمان، ارزش املاک در محلههای کارگری سقوط کرد و بسیاری از مالکان، ساختمانهای خود را رها کردند یا عمداً به آتش کشیدند تا بیمه دریافت کنند.
دههٔ ۱۹۷۰ برای برانکس دههٔ شعلهورشدنِ بحرانها بود. هر شب تقریباً ۴۰ آتشسوزی رخ میداد و حدود ۸۰ درصد از واحدهای مسکونیِ جنوبِ برانکس نابود شد. تصویر خانههای سوخته و بلوکهای متروک، صرفاً بازتابی از واقعیت اجتماعی نبود. این ویرانی زمینهای شد برای ظهور سیاستمدارانی چون ترامپ که وعدهٔ بازگرداندن نظم و شکوه گذشته را میدادند.
بحران مالی دههٔ ۱۹۷۰ و ظهور «دولت املاک و مستغلات»
اگر هر بحران، فرصتی در خود داشته باشد، ورشکستگی قریبالوقوع نیویورک در دههٔ ۱۹۷۰ هم از همین قاعده تبعیت کرد و مجالی برای نخبگان اقتصادی و سیاسی شد تا با بهرهگیری از اضطرار، بتوانند طبقهٔ کارگر خشمگین را به انضباط وادارند و اقتصاد سیاسی شهر را در چارچوبی بازارمحور بازسازی کنند. بهتدریج، نظم اجتماعی و دموکراتیکِ نیویورک رنگ باخت، نهادهای رفاهی در سایهٔ ریاضت اقتصادی فرسوده شدند و کانون قدرت به دست نیروهای مالی و مستغلات افتاد.
ساموئل اشتاین (جغرافیدان معروف) این وضعیت را «دولت املاک و مستغلات» نامیده است؛ الگویی که در آن زمین و بنا به کالای صِرف تقلیل مییابند، مالکیت، تقدسی خدشهناپذیر مییابد، سلامتِ بازار مسکن، همارز سلامتِ شهر پنداشته میشود و رشد اقتصادی، به مثابه خدایی بلامنازع، ارزش نهایی تلقی میگردد.
ظهور ترامپ در بستر اقتصادِ مِلکمحور
ترامپیسم در چنین فضایی بالید. دونالد ترامپ، وارث ثروت کلان پدرش در حاشیههای نیویورک، درست پس از بحران مالی پا به میدان منهتن گذاشت. نخستین پروژهٔ بزرگش موسوم به «برج ترامپ» در سال ۱۹۷۹ آغاز و در ۱۹۸۳ تکمیل شد؛ نمادی از جاهطلبی فردی و صعود طبقاتی. او در دههٔ ۱۹۸۰ پروژههای دیگری چون «لینکلنوست» را به دست گرفت و همزمان پرتفولیو (سبد سرمایهگذاری)اش را با قمارخانههای آتلانتیکسیتی گسترش داد. اما گزارش تحقیقی نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۸ نشان داد بخش اعظم این ثروت، نه حاصل نبوغ اقتصادی، که برآمده از فرار مالیاتی، یارانههای دولتی و فقدان نظارت مؤثر است؛ سرمایهای که ریشه در امپراتوری پدر داشت؛ ملاک بزرگ و تاجر مستغلات.
نژادپرستیِ ساختاری در سایهٔ بازار مسکن
صعود ترامپ در «نظام مستغلات» صرفاً به سرمایه و جاهطلبی خلاصه نمیشد. رکن پنهان این مسیر، نژادپرستی بود. در سال ۱۹۷۳، وزارت دادگستری ایالات متحده، خانوادهٔ ترامپ را به نقض قانون مسکن منصفانه متهم کرد؛ پروندهای که به توافق قضایی انجامید و نشان داد که چگونه از اجارهدادن به مستأجران سیاهپوست و پورتوریکویی سر باز زدهاند. سالها بعد اتهامات تازهای علیه مجموعهٔ ترامپ دربارهٔ هدایت نظاممند اقلیتها به ساختمانهایی خاص مطرح شد.
از برج ترامپ تا ماجرای «پنج نفرِ پارکِ مرکزی»
این تبعیض نژادی در عرصهٔ عمومی نیز بازتاب یافت. در سال ۱۹۸۹، ترامپ با خرید صفحهای کامل در روزنامهٔ نیویورک تایمز، خواستار اجرای حکم اعدام برای «پنج نفر پارک مرکزی» Central Park Five شد؛ گروهی از نوجوانان سیاهپوست و لاتینتبار که به ناحق به تجاوز متهم شده بودند. حتی پس از تبرئهٔ کاملِ آنها، ترامپ از موضعاش عقب ننشست و هرگز عذرخواهی نکرد.
ترامپیسم؛ محصول ساختار، نه فرد
این رویکردها نشان میدهند ترامپ نه صرفاً سرمایهداری موفق، که نمایندهٔ تاموتمامِ نظامی اقتصادی و سیاسی است که پس از بحران نیویورک شکل گرفته است؛ نظامی متکی بر مالیسازی، مستغلات، تبعیض نژادی و انضباط طبقاتی. او بهخوبی دریافته بود که میتوان از عقل سلیمِ محافظهکارانه و شعار «قانون و نظم» -که پس از بحران بر فضای سیاسی سایه افکنده-، برای تحکیم قدرت بهره برد. ازاینرو ترامپیسم نه حاصل انحرافی فردی، که برآمده از ساختار «حکومت مستغلات» است؛ نظمی که سالهاست اقتصاد و جامعهٔ نیویورک را در سیطرهٔ خود نگه داشته است
پیوند توسعه املاک و سیاست اقتدارگرایانه
مسیر حرفهای دونالد ترامپ بهعنوان سرمایهگذار املاک و مستغلات در نیویورک، ارتباطی تنگاتنگ با شیوه اِعمال قدرت او در دولت دارد. همانطور که نخبگان نیویورک پس از بحرانِ نزدیک به ورشکستگیِ دهه ۱۹۷۰، نظم اقتصادی و سیاسی جدیدی برای بازسازی شهر بنا کردند، ترامپ نیز در آستانه انتخابات ۲۰۱۶ از بحران مشروعیتِ ناشی از رکود ۲۰۰۸ و سالها رهاسازیِ طبقه کارگر بهره برد تا قدرت را به دست گیرد. او در قامت سرمایهگذاری که در پی حذف مقررات هزینهبر است، با شدت به تخریب ساختار اداری و کاهش هزینههای عمومی پرداخت؛ نتیجه، انتقال گسترده ثروت به طبقات بالاتر و اعطای معافیتهای مالیاتیِ کلان به ثروتمندان بود؛ الگویی که خانوادهاش نیز در دهههای گذشته برای انباشت ثروت در بازار املاک به کار برده بودند.
بازتولید الگوی «دولت املاک و مستغلات»
دولت ترامپ عملاً بر پایه طرحی اداره شد که نخستین بار در بحران مالی دهه ۱۹۷۰ نیویورک شکل گرفت؛ طرحی با استفاده از نژادپرستی برای نظمبخشی به طبقه کارگر و تقویت موقعیت نخبگان اقتصادی. در این الگو، ارزشهای املاک و مالکیت خصوصی معیار سلامت شهری محسوب میشوند. تصرف فدرالِ واشنگتندیسی نمونه بارزی از این رویکرد است؛ او مشکلات اجتماعی را در قالب «قانون و نظم» تعبیر کرد و با شدت عمل، آنها را در حوزه کنترل دولتی و پلیسی قرار داد. چنین سیاستهایی، امتداد منطقیِ «دولت املاک و مستغلات» به سطح ملی بود.
نبرد سیاسی جدید در نیویورک؛ مَمدانی در برابر ترامپ
نیویورک بار دیگر در آستانه تقابلی تاریخی قرار دارد. ترامپ تهدید به قطع بودجههای فدرال شهر کرده و گفته با اعزام گارد ملی، رویههای معارض را «اصلاح» خواهد کرد. زهران ممدانی، در پی بازتعریف نقش دولت محلی است. او با سیاستهایی مانند مهار اجارهبها، گسترش حملونقل عمومی رایگان، ایجاد گزینههای عمومی برای خرید مواد غذایی و تقویت مراقبت کودکان، وعده شهری داده که طبقه کارگر بتواند در آن به آرامش برسد. پیروزی او در انتخابات مقدماتیِ دموکراتها با حمایتِ بیش از ۴۰ هزار داوطلب، نماد روشنی از پیروزی «مطالبات مردمی» بر «رانت و سرمایه» است.
تهدیدی برای نظم نئولیبرالِ نیویورک
چنین تحولی تهدیدی جدی برای نخبگان و ذینفعانی است که از نظم نئولیبرالی حاکم بر نیویورک از دهه ۱۹۷۰ تاکنون سود بردهاند. مدل اقتصادی و سیاسیِ مبتنی بر بازار آزاد و قدرت بیمهار املاک که همواره بر دوش مستأجران و کارگران سنگینی کرده، اکنون با خطر فروپاشی روبهروست. پیروزی ممدانی میتواند ساختاری را که بر پایه ارزشهای املاک، اقتدارگرایی پلیسمآبانه و ریاضت اجتماعی بنا شده، دگرگون کند.
دو چشمانداز متضاد برای آینده شهر
تقابل ترامپ و ممدانی صرفاً کشمکشی سیاسی نیست؛ نبردی است میان دو چشمانداز کاملاً متفاوت در باب سازماندهی جامعه؛ از یک سو، الگوی ترامپیسم بر قدرت انباشت سرمایه، نظم پلیسی و کالاییسازی فضا استوار است و از سوی دیگر، طرح سوسیالیسمِ دموکراتیک ممدانی بر عدالت اجتماعی، برابری طبقاتی و بازتوزیع منابع تأکید دارد. پیامدهای این تقابل میتواند در سطح ملی احساس شود، اما صحنه اصلی آن همچنان نیویورک خواهد بود؛ شهری که زادگاه ترامپیسم است و اکنون میتواند سکوی آزمون آینده باشد.
ریشههای ترامپیسم پوپولیستی
ترامپ، با پشتوانهٔ ثروت هنگفت پدرش در بخش املاک حاشیهای، در اواخر دههٔ ۱۹۷۰ پا به میدان خرید زمین در منهتن نهاد. این گام درست پس از فروکشکردن بحران مالی شهر برداشته شد؛ دورهای که املاک منهتن به سرعت در حال تبدیلشدن به کالایی برای سرمایهگذاری و انباشت ثروت بود. نخستین پروژه بزرگ ترامپ، برج ترامپ بود که ساخت آن از ۱۹۷۹ آغاز شد و در ۱۹۸۳ به پایان رسید. این پروژه صرفاً ساختمانسازی نبود و به ظهور طبقه جدیدی از سرمایهداران انجامید؛ سرمایهدارانی که با حمایتهای دولتی و رانتهای قانونی، بر ویرانههای بحران مالی، ثروتهای کلان اندوختند.
بر پایهٔ پژوهشی از نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۸، ثروت ترامپ صرفاً محصول «استعداد فردی» نبود؛ بلکه ترکیبی پیچیده از فرار مالیاتی، شبکههای حمایت دولتی و خلأهای نظارتی بر مقررات به شمار میآمد. چنین سازوکاری نهفقط ترامپ، که بسیاری از چهرههای مشابه او را توانمند کرد تا در دهههای بعدی به بازیگران اصلی اقتصاد و سیاست آمریکا بدل شوند.
نژادپرستی در بطن املاک نیویورک: شکاف اجتماعی و رشد ترامپ
رشد و صعود ترامپ در نیویورک، بهویژه در عرصهٔ پررونق املاک، هرگز از ساختار نژادپرستانه و تبعیضآمیز شهر جدا نبود؛ الگویی که سالها زیرپوست جامعه جریان داشت و فرصتهای اقتصادی را برای گروههای خاص محدود میکرد. وزارت دادگستری آمریکا در سال ۱۹۷۳، با تنظیم پروندهای فدرال، ترامپ و پدرش را به دلیل تبعیض نژادی در اجاره مسکن ــ از جمله خودداری از پذیرش مستأجران سیاهپوست و پورتوریکویی ــ تحت پیگرد قرار داد. پرونده با توافقی قضایی به پایان رسید، اما شواهد حاکی از آن است که سیاستهای تبعیضآمیز در املاک تحت مالکیت آنان، ساختاری و سیستماتیک بوده است.
سالها بعد، گزارشهایی منتشر شد که نشان میداد شرکت ترامپ اقلیتها را به سوی ساختمانهایی هدایت میکرد که پیشتر عمدتاً محل سکونت رنگینپوستان بود. این سازوکار، در حقیقت نوعی «تفکیک مسکن نرم» بود که به حفظ امتیازات طبقاتی و نژادی سفیدپوستان در صنعت املاک نیویورک کمک میکرد.
برخورد ترامپ با نیویورک: جنگ ایدئولوژیک بر سر آینده شهر
ترامپ بار دیگر در تقابل آشکار با نیویورک قرار گرفته است. او تهدید کرده بودجه فدرالِ شهر را قطع میکند، گارد ملی اعزام خواهد کرد و با لحنی قاطع گفته است: «نیویورک را اصلاح خواهیم کرد.» این سخنان، بازتاب همان منطق اقتدارگرایانهای هستند که ترامپ از آغاز فعالیت سیاسیاش بر آن تکیه داشته است؛ نمود «دولت مقتدر» در برابر «شهر سرکش».
ممدانی در چنین شرایطی، یکی از نامزدهای جدی برای شهرداری نیویورک است. برنامههای او تهدیدی مستقیم برای همان شبکههای اقتصادی و سیاسیاند که ترامپ و همپیمانانش طی نیمقرن گذشته بر پا کردهاند.
دو دیدگاه متقابل: نئولیبرالیسم مستقر یا عدالت اجتماعیِ نوظهور؟
تقابل ترامپ و ممدانی در سطحی عمیقتر، نه صرفاً مواجهه دو سیاستمدار، که جدال دو جهانبینی اجتماعی و اقتصادی است. در یکسو، نخبگان اقتصادی قرار دارند که از توافقهای نئولیبرالیِ پس از بحران مالی ۱۹۷۰ سود بردهاند و اکنون با تهدید از دستدادن موقعیت خود مواجهاند و در سوی دیگر، جنبشهای اجتماعی و چهرههایی چون ممدانی که در پی ساختن شهری عادلانهتر هستند؛ شهری که طبقه کارگر و اقشارِ بهحاشیهراندهشده هم بتوانند در آن نفس بکشند.
این جدال تنها سرنوشت نیویورک را رقم نمیزند؛ بلکه نمادی است از نبردی فراگیر بر سر ماهیت دموکراسی آمریکایی در قرن بیستویکم. آیا نیویورک همچنان صحنه آزمون سرمایهداری نئولیبرال باقی خواهد ماند، یا به الگویی برای سیاستهای عدالتمحور بدل خواهد شد؟
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر