عصر ایران؛ سعید خاتمی - هر بار که به شمال سفر میکنم و قطار از دل تونلهای البرز بیرون میآید، ناگهان پیکر سنگی پل ورسک در میان مه نمایان میشود؛
جایی که ذهنم، همیشه میان غرور و تردید معلق میماند. نمادی از ارادهی ملی، یا قطعهای از بازی قدرتها در قرن بیستم؟
هر بار که سایهی پل بر دره میافتد، گفتوگوی قدیمی با همسفرم دوباره آغاز میشود. از خود میپرسیم:
آیا این پل، نشانهی استقلال و شکوه ایران بود؟
یا بخشی از نقشهای حسابشده از سوی قدرتهای هژمون آن روزگار — همان روباه پیر و همپیمانانش که دهههاست مسیر ایران را در نقشهی ژئوپلیتیکی خود ترسیم کردهاند؟
هیچگاه به پاسخ مشترکی نرسیدهایم.
عبور تانک های نظامی با قطار از روی پل ورسک در جنگ جهانی دوم
پل همانجا ایستاده است؛ باشکوه و خاموش، و ما هنوز در رفتوبرگشت میان غرور ملی و تردید تاریخی.
در ظاهر، این سازه شاهکاری مهندسی است؛ بنایی که در دههی ۱۳۱۰ خورشیدی به دستور رضاشاه، با طراحی مهندسان اتریشی و دستان کارگران ایرانی ساخته شد؛ نشانهای از عزم صنعتیشدن و ورود به جهان مدرن.
اما تاریخ همیشه چهرهی دیگری هم دارد.
چرا مسیر راهآهن ایران بهجای شرق و غرب، از شمال تا جنوب کشیده شد؟
چرا درست در مسیری که از نظر نظامی، حیاتیترین راه ارتباطی میان خلیج فارس و مرزهای شوروی بود؛ همان مسیری که اندکی بعد، ارتش بریتانیا برای انتقال تدارکات جنگ جهانی دوم از آن بهره گرفت و وینستون چرچیل آن را «پل پیروزی» نامید؟
اما آیا این نام، واقعاً نشانهی افتخار ایران بود، یا نشانهی آنکه مسیر ما، پیش از ما تعیین شده بود؟
آیا این پل ما را به جهان پیوند داد، یا جهان را به قلب سرزمین ما رساند؟
شاید ورسک تنها دو کوه را به هم وصل نکرد؛ بلکه دو قدرت جهانی را نیز در میانهی سرزمین ما به هم رساند.
پلی که ایران ساخت، اما جهان از آن عبور کرد.
برای بعضی، نشانهی تولد ایران نوین است؛ برای بعضی دیگر، یادگار دوران وابستگی با چهرهای مدرن.
و شاید همین دوگانگی است که پس از نزدیک به یک قرن، هنوز هر بار با دیدنش، ذهن آدم را در میانهی افتخار و پرسش معلق نگه میدارد
در مرزی باریک میان ساختن و ساخته شدن.
وقتی دیگران از رویت میگذرند و نامت را در کتابهایشان مینویسند،
تو میمانی و پرسشی قدیمی میان غرور و تردید:
آیا ما از دل تاریخ عبور کردیم، یا تاریخ از دل ما؟