عصرایران ؛ سعید خاتمی - کتاب حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، نوشته دکتر سیدمحمد هاشمی، از پرارجاعترین منابع درسی در آموزش حقوق عمومی در دانشگاههای کشور است. اثری دقیق، مستند و پرکاربرد که سالهاست مبنای تدریس مفاهیم بنیادینی چون دولت، کشور و ملت قرار گرفته است.
با اینهمه، در یکی از بنیادیترین مفاهیم حقوق عمومی یعنی «ملت»، این اثر دچار یک کاستی جدی است: غیبت کامل نگاه تاریخی، بومی و تمدنی.
در فصل نخست کتاب، ملت صرفاً از دریچه دو نظریه کلاسیک قرن نوزدهمی اروپا معرفی میشود:
نظریه «عینی» یا آلمانی که ملت را مبتنی بر اشتراکات زبانی، نژادی، تاریخی و فرهنگی تعریف میکند، و نظریه «ذهنی» یا فرانسوی که ملت را حاصل اراده جمعی و آگاهانه مردم برای زندگی سیاسی مشترک میداند.
بدون تردید، این دو نظریه در تاریخ تحولات سیاسی غرب نقش اساسی داشتهاند و شناخت آنها برای درک شکلگیری دولت ـ ملت مدرن ضروری است.
اما آیا برای دانشجوی ایرانی، شناخت ملت باید تنها از مسیر پاریس و برلین بگذرد؟
آیا ملت، مفهومی صرفاً غربی است؟
آیا در تجربه تاریخی، تمدنی و دینی ایران، هیچ صورتبندی قابل تأملی از هویت سیاسی جمعی وجود نداشته که حتی شایسته اشارهای کوتاه باشد؟
البته روشن است که در بخشهای بعدی کتاب، مؤلف به مفاهیمی چون انقلاب اسلامی، نقش مردم در حاکمیت و ویژگیهای ملت ایران در قانون اساسی نیز پرداخته است.
با این حال، نقد حاضر ناظر به مبانی نظری طرحشده در فصل نخست کتاب است؛ جایی که ملت صرفاً در چارچوب دو نظریه اروپایی معرفی شده و از زمینههای بومی، تمدنی و تاریخی ایران سخنی به میان نمیآید.
وظیفه استاد دانشگاه در مقام مؤلف، تنها نقل نظریات مشهور نیست؛ بلکه پرورش قدرت تحلیل، تفکر انتقادی و بسط افق فکری دانشجوست.
مفهوم «ملت» در ایران را نمیتوان صرفاً با دو الگوی اروپایی فهمید. ایران نه تنها دولتی مدرن، بلکه تمدنی تاریخی با تجربههای کهن در شکلدهی به نظم سیاسی و هویت مشترک است.
در ایران باستان، بهویژه در دوران هخامنشیان، ساختار منسجم سیاسی با محوریت زبان اداری مشترک، قانونمندی، سازمان ساتراپیها و پذیرش تنوع قومی، نمونهای ابتدایی از انسجام ملی بود؛ نه به معنای ملت مدرن، اما بهعنوان زمینهای برای فهم هویت سیاسی.
در دوران اسلامی، مفهوم «امت» با هویت سرزمینی ایرانی پیوند خورد؛ در عصر صفویه، دولت ملی شیعی شکل گرفت؛ و در مشروطه، ملت بهعنوان منشأ حاکمیت وارد قانون شد. در انقلاب اسلامی نیز، ملت ترکیبی از هویت اسلامی و اراده سیاسی شد.
همه اینها اگر نه نظریه، دستکم واقعیتهاییاند که در تحلیل ملت، نمیتوان نادیدهشان گرفت.
البته در بخشهایی از کتاب، به برخی دورههای تاریخی مانند مشروطه یا انقلاب اسلامی اشاره شده، اما این موارد در قالب یک تحلیل نظری منسجم درباره مفهوم ملت و ریشههای بومی آن مطرح نشدهاند.
از سوی دیگر، نظریههای پسااستعماری، بهویژه آثار ادوارد سعید و فرانتس فانون، نگاه متفاوتی به مفهوم ملت ارائه میدهند.
در این دیدگاهها، ملت نه صرفاً یک ساختار سیاسی، بلکه نوعی پاسخ هویتی به تجربه سلطه و تحقیر تاریخی است. ملت برای کشورهای مستعمرهسابق، وسیلهای برای بازسازی عزت، زبان، فرهنگ، و روایت تاریخی مستقل است.
ادوارد سعید نشان میدهد چگونه شرقشناسیِ غرب، ملتهای غیرغربی را از روایت خودشان تهی کرده و آنها را فقط از چشم غرب تعریف کرده است.
فرانتس فانون ملت را پروژهای انقلابی میداند؛ ضرورتی برای رهایی از استعمار بیرونی و سلطه ذهنی درونی.
در این نگاه، ملت حاصل قرارداد یا نژاد نیست؛ بلکه تجربهی مشترک مقاومت، رنج، و ایستادگی است.
برای کشوری چون ایران که هم استعمار مستقیم و هم تحمیل روایت تاریخی را تجربه کرده، این رویکردها میتوانند در فهم ملت، بسیار راهگشا باشند.
جالب آنکه این غفلت تنها به این کتاب محدود نمیشود. پیشتر، در یادداشتی با عنوان:
«جای خالی میراث حقوقی ایران و مشرقزمین در آموزش حقوق بینالملل؟»
(منتشرشده در عصر ایران)
نشان داده بودم که چگونه در کتاب حقوق بینالملل عمومی دکتر ضیایی بیگدلی، در بخش «تاریخ تحول حقوق بینالملل»، هیچ اشارهای به تمدن ایرانی، نقش بازرگانان ایرانی، قراردادهای مرزی یا نظامهای حقوقی شرق نشده است.
لینک یادداشت قبلی: asriran.com/004aH8
اکنون در کتابی دیگر، با همان الگویی مواجهیم:
تسلط گفتمانی نظریههای غربی، روایت حقوقی ما را از گفتوگو با میراث بومی بازداشته است.
تأکید بر نظریههای فرانسوی و آلمانی لازم است، اما برای دانشجوی ایرانی، کافی نیست.