اگر تا همین یکی دو دهه پیش صدای برخورد تیلهها موقع یک قُل و دوقُل بازی کردن یا طنابزدن در کوچههای محلات نشانه پررنگ کودکی بود، امروز صفحههای روشن تبلت و موبایل جای آن را گرفته است. کودکی در ایران، همانند بسیاری از جوامع دیگر، مسیر تازهای را تجربه میکند؛ مسیری که از بازیهای جمعی و پرهیاهوی کوچهها به سرگرمیهای دیجیتال و درونخانهای تبدیل شده است. این تغییر که حتی به فرهنگ عامه هم راه یافته، ساده به نظر میآید اما نشانه تحولی عمیق در شیوه زیست نسلها است که به نظر میرسد لازم است هرچه زودتر فکری به حال آن کرد.
به گزارش ایسنا، تا همین چندسال قبل بیشتر کودکان در کوچهها و خیابانهای محلات بازی میکردند. تیله، لِیلِی، قایمباشک، طناببازی و سرگرمیهای دیگر، ابزار اصلی تفریح بودند. ویژگی مشترک این بازیها جمعی بودن، نیاز به تعامل و شکلگیری حس رقابت بین بچهها بود به نحوی که در نهایت کودکان در جریان همین بازیها، مهارتهای اجتماعی و کار گروهی را یاد میگرفتند و تمرین میکردند.
این وضعیت امروز تغییر کرده است. بخش زیادی از کودکان زمان فراغت خود را با تبلت، موبایل یا کنسولهای بازی میگذرانند. بازیها فردی یا در بهترین حالت آنلاین شدهاند و تماس مستقیم کمتری میان بچهها شکل میگیرد. حرکت بدنی، فعالیت در فضای باز و حضور در جمع دوستان کمتر شده و کودکی بیش از گذشته در فضای خانهها محصور مانده است.
دوران کودکی پیشتر پیوند نزدیکی با فضای شهر داشت. کوچهها و زمینهای خالی به محلی برای بازی تبدیل میشدند و شهر با تمام محدودیتها، ظرفیت حضور کودک را داشت. امروز اما ساختار شهری، به ویژه در کلانشهرها، کمتر با نیازهای کودک سازگار است. نبود فضای سبز کافی، آپارتماننشینی و دغدغههای امنیتی، امکان بازی در فضای عمومی را محدود کرده است. در نتیجه بخش مهمی از فرهنگ بازی و اجتماعی شدن کودکان از شهر حذف شده و به ابزارهای دیجیتال یا فضاهای بسته منتقل شده است.
از سوی دیگر در فرهنگ سنتی، خانواده و فامیل نقش پررنگی در شکلدهی به تجربه کودکی داشتند. شبنشینیها، قصهگویی بزرگترها و بازیهای خانوادگی، بخشی از حافظه مشترک نسلهای قبل است که این روزها کمتر اثری از آن میبینیم. در جامعه امروز با محدودتر شدن روابط خانوادگی، سرگرمیهای دیجیتال و رسانهای جایگزین بخشی از تعاملات مستقیم بچهها با یکدیگر، بزرگترها و محیط پیرامون شدهاند. به این ترتیب، انتقال شفاهی فرهنگ و قصههای عامه که زمانی بخشی از کودکی هر ایرانی بود، به حاشیه رفته است.
در چنین شرایطی بسیاری از آیینهای کوچک خانوادگی که برای کودک نقش آموزشی و هویتی داشتند نیز کمرنگ شدهاند. بازیهای گروهی در مهمانیها، شعرها و لالاییهای سنتی و حتی رسم قصهگویی شبانه، دیگر در زندگی روزمره کمتر تکرار میشود. جای آنها را بیشتر شعر و تولیدهای رسانهای آماده مانند انیمیشن و... گرفته است و کودک به جای شنیدن قصههای قدیمی، نسخه دیجیتالی کارتون را تماشا میکند. این جابهجایی هرچند تنوع سرگرمی را افزایش داده، اما پیوند کودک با فرهنگ و روایتهای قدیمی را ضعیفتر کرده است.
بازتاب این تحولات در زبان و ادبیات نیز دیده میشود. از قصههای عامیانه تا شعرهای کودکانه، تصویری جمعی از کودکی شکل میدادند. در دهههای اخیر، انیمیشنها و محتوای ترجمهای نقش پررنگی در فرهنگ کودک پیدا کردهاند. شخصیتهایی چون «السا و آنا» یا «دختر توتفرنگی» جایگزین بخشی از قهرمانان محلی و افسانههای بومی شدهاند. گرچه این جهانی شدن دسترسی به سرگرمیهای متنوع را فراهم کرده، اما در عین حال مرزهای فرهنگ بومی کودک را کمرنگتر کرده است.
از سوی دیگر، وابستگی شدید به تولیدات وارداتی پرسش تازهای را پیش روی فرهنگ عمومی قرار داده است؛ آیا نسل آینده کودکان ایران قهرمانان و افسانههای خود را خواهد شناخت یا تمام هویت فرهنگی آنها در قالب شخصیتهای جهانی بازتعریف میشود؟
این پرسش ساده در واقع به یکی از جدیترین چالشهای فرهنگی امروز برمیگردد. کودکِ دیروز، قصههای محلی و قهرمانانی مثل پهلوانان شاهنامه یا شخصیتهای افسانهای قصههای عامیانه را میشناخت؛ قصههایی که هم سرگرمکننده و هم حامل ارزشها و هویت فرهنگی ایران بودند. اما کودک امروز بیشتر با شخصیتهایی بزرگ میشود که محصول صنعت سرگرمی جهانیاند و در فرهنگی دیگر ساخته شدهاند. شخصیتهایی مثل اِلسا، باباسفنجی یا مردعنکبوتی برای بسیاری از کودکان آشناتر از رستم و آرش یا حتی قصههای عامیانه محلی هستند.
این تغییر به معنای تغییر الگوهای ذهنی کودکان است. قهرمانان جهانی معمولاً در بستر فرهنگیِ خاص خودشان ساخته شدهاند؛ ارزشها، نوع روابط اجتماعی و حتی سبک زندگی آنها ریشه در جامعهای دارد که با جامعه ایران تفاوتهای جدی دارد. وقتی کودک ایرانی با این شخصیتها همذاتپنداری میکند، بخش مهمی از جهانبینی او نیز تحت تأثیر همان الگوها شکل میگیرد.
از سوی دیگر، نبود تولیدات بومی جذاب برای کودکان این وابستگی را تشدید کرده است. در حالی که صنعت انیمیشن و ادبیات کودک در کشورهای پیشرفته به شکل جدی روی شخصیتسازی و بازآفرینی افسانهها و قصههای ملی کار میکند، در ایران این روند به کندی پیش رفته است. نتیجه آن است که کودک ایرانی کمتر فرصت دارد با قهرمانانی آشنا شود که ریشه در فرهنگ و تاریخ خودش دارند.
به همین دلیل، مسئله فقط سرگرمی یا انتخاب انیمیشن و بازی نیست بلکه پای هویت فرهنگی در میان است. اگر امروز برای بازآفرینی و تقویت قصهها، افسانهها و شخصیتهای بومی کاری نکنیم، ممکن است نسل آینده تنها با دنیایی بزرگ شود که هیچ ردپایی از فرهنگ خودش در آن وجود ندارد.
یکی دیگر از تغییرات اساسی، ورود فرهنگ مصرفگرایی به زندگی کودکان است. اگر زمانی تیله یا بادبادک با کمترین هزینه ساخته و استفاده میشد، امروز داشتن تبلت، گوشی هوشمند یا اسباببازیهای ویژند (بِرند) به بخشی از هویت کودکانه تبدیل شده است. این تغییر تنها جنبه اقتصادی ندارد، بلکه نشان دهنده تغییر ارزشها در فرهنگ عمومی است.
تحول از تیله تا تبلت پرسشی جدی پیش روی ما قرار میدهد: آیا کودکی در معنای جمعی آن در حال کمرنگ شدن است؟ آیا نسلهای آینده بیشتر در انزوا و دنیای دیجیتال رشد میکنند یا راهی برای تکرار تجربههای جمعی وجود دارد؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند تغییر در آموزش و حتی رسانههای مرتبط با کودک است. اگرچه فناوری اجتنابناپذیر است، اما میتوان آن را با تولید محتوای ایرانیِ جذاب به فرصت تبدیل کرد.