عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر- سعید پیردوست، بازیگری است از نسل صادقانِ تصویر؛ از آنان که هیچگاه خود را در مرکز نیاوردند اما بدون حضورشان، قاب کامل نمیشد.
او سینما را با مسعود کیمیایی آغاز کرد؛ مردی که به قهرمانان زخمی و خیابانهای پرغبار تهران جان میداد.
پیردوست در 14 فیلم کیمیایی نقش ایفا کرده، گاه در حاشیه و گاه در متن، اما همیشه با چهرهای آشنا که بوی واقعیت میداد. مردی که میشد او را هر رُلی دید. نه بازیگر نقش اول بود و نه ستاره، اما در هر پلان حضور داشت که تصویر را احیا میکرد.
پیردوست پیش از آنکه در قاب تلویزیون چهرهای آشنا و صمیمی شود، در سینمای جدی مسعود کیمیایی دیده شد.
او در«گوزنها» با نقشی کوتاه اما بهیادماندنی - در نقش یک کفترباز - نشان داد بازیگر جزئیات است. بازیگری که میتواند در چند ثانیه، هم فضا را بسازد و هم حضور خود را در ذهن تماشاگر ماندگار کند. در جهان خشن و رفاقتیِ کیمیایی، بخشی از بافت اجتماعی فیلم شد؛ مردی از دل همان کوچههایی که قهرمانان کیمیایی از آن برمیخاستند.
در«خط قرمز» در نقشی جدیتر، پیردوست در قالب رییسی مقتدر، باصلابت ظاهر شد؛ حضوری که اثبات کرد میتواند در قالبهای مختلف بدرخشد؛ از آدمِ سادهی کوچه تا مقام رسمی و مقتدر. او در این فیلم، درست در جای نقش ایستاده بود.
بعدتر، در جهان طناز و گزندهی مهران مدیری، پیردوست بدل به چهرهای شد که بدون لودگی میخنداند، با وقار شوخی میکرد و با نگاهش از پوچی عبور میداد. در پلاتوهای تلویزیونی، همان مردی بود که از دل سینمای جدی آمده بود تا طنز را هم جدیتر کند.
پیردوست در جهان پرجنبوجوش مهران مدیری، همیشه همان نقطهی سکوت و تعادل بود؛ مردی که بدون تغییر تُن صدا و بدون حرکت اضافی، خنده میآورد. طنز او از جنس آرامش بود، نه هیاهو.
در سریال «شبهای برره» در نقش سردارخان، خانِ بالابرره، یکی از بهیادماندنیترین چهرههای خود را آفرید؛ مردی که در میان غوغای شوخیها و زبان ساختگی برره، با چهرهی بامزه و اقتدار پنهان، طنزبه جایی خلق کرد.
در« پاورچین»، در نقش آقای رئیسینا، رئیس شرکت مهندسی، چهرهای از مدیران میانهسال ساخت که میان جدیت اداری و سادهدلی در نوساناند. او با چهرهی نمکین ، کلام دقیق و رفتار منظمش، طنزی از جنس تضاد میآفرید؛ جدیتی که در برابر دنیای شوخ و بیقاعدهی فرهاد و داوود (مدیری و رضویان) بهخودیخود خندهدار میشد.
در نقطهچین، او به نقش اصغر پیردوست، پدر کوروش (سیامک انصاری ) و صاحبخانهی اردلان و بامشاد، جان بخشید. مردی خردهگیر، پرغرولند، اما مهربان در عمق وجود. فروشندهی لوازم صوتی و تصویری بود، اما در واقعیت، خود تصویری از پدری ایرانی بود که نظم و محبت را در یک قاب جمع کرده است.
در جایزه بزرگ، بهعنوان آقای سعادتی، دوباره همان منش آشنا را در قالبی تازه تکرار کرد؛ پدری که در ظاهر سخت میگیرد، اما از درون نگران است و دلش برای فرزندش میتپد. او با تکرار چهرهای آشنا اما غیرتکراری، نشان داد چگونه میتوان از دلِ طنز تلویزیونی، کاراکتر ساخت.
چهرهی طنزآمیز او در «مرد هزار چهره» به یاد مخاطبان تلویزیون هست ؛ جایی که در نقش استاد عزلت، شاعر مسلکِ طناز و شیرینبیان، حضوری دلنشین داشت. شخصیتی که مرز میان شوخی و جدی را میشکست؛ شاعری که در کلماتش جدیت نهفته بود و در لبخندش طعمی از جهالت شیرین .
سعید پیردوست در این نقوش، «وجدان آرام طنز مدیری» بود؛ مردی که طنز را به سطح ادب و وقار رساند و نشان داد خنده، اگر با متانت همراه شود، به احترام بدل میگردد.
اکنون که بیمار است و بر تختی میان خاطره و تنفس روزمره آرمیده، باید به یاد آورد سینما و تلویزیون ما بر شانهی همین مردان ایستادهاند؛ مردانی که در سکوت، نقشهای مکملِ ماندگار را بازی کردند تا قهرمانان بدرخشند، تا مردم لبخند بزنند، تا تصویر ایرانیتر شود.
سعید پیردوست فقط یک بازیگر نیست؛ او یادآور نسلی است که بازیگری را کارِ شریف زندگی میدانست، نه نردبان شهرت.
سلامت او آرزوست؛ برای مردی که با متانت، با خندههای بیغلوغش و با صداقت، به تاریخ تصویری ما رنگ بخشید