چشمت که فسون و رنگ میبارد از او
افسوس که تیر جنگ میبارد از او
بس زود ملول گشتی از همنفَسان
آه از دل تو که سنگ میبارد از او
***
با شاهد شوخ شنگ و با بربط و نی
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می
چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی
منّت نبریم یک جو از حاتم طی
***
در آرزوی بوس و کنارت مُردم
وز حسرت لعل آبدارت مُردم
قصّه نکنم دراز، کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مُردم
***
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی