عصر ایران؛ لیلا احمدی- اروپا در آستانه دگرگونی تازهای قرار گرفته است؛ قارهای که زمانی نماد اتحاد، آزادی و عقلانیت سیاسی بود، اکنون با موجِ بازتعریف ارزشها و بازگشت به هویتهای ملی روبهروست.
از پراگ تا پاریس، از ورشو تا رم، نشانههای آشکار دلزدگی از نظم لیبرالِ پس از جنگ سرد دیده میشود.
نیروهای پوپولیست، احزاب راستگرا و ملیگرایان فرهنگی در حال تصرف صحنه سیاسیاند و نوعی «بازگشت به خویشتنِ اروپایی» را رقم میزنند؛ بازگشتی که در عین ادعای دفاع از ملت، در واقع چالشی برای ایده اروپا بهمثابه یک کل مشترک است.
تیموتی گارتن اَش، تاریخنگار و ستوننویس برجستۀ گاردین، در این مقاله به بررسی همین روند میپردازد و میکوشد پاسخی برای پرسشی بنیادین بیابد: آیا قارهای که روزگاری الهامبخش جهانِ دموکراسی و مدارا بود، اکنون در مسیر واگرایی و خودمحوری گام برمیدارد؟
او با تمرکز بر جمهوری چک و چرخش راستگرایانه در اروپای مرکزی، این پدیده را به چالش میکشد و از تغییری ژرف در حیات اروپایی سخن میگوید:
➖➖➖➖➖➖
مقالۀ تیموتی گارتن اَش:
اگر در یکی از خیابانهای آرامِ مرکز پراگ، پنجرهای را بگشایید، نخستین صدایی که به گوش میرسد، تلقوتلقِ چرخ چمدانهایی است که بر سنگفرشها میغلتند؛ گردشگرانی که در راه هتل یا اقامتگاههای توریستی هستند. پایتخت جمهوری چک در سال گذشته میزبان ۸ میلیون بازدیدکننده بود. توریستهایی که در محوطه کاخ پراگ قدم میزنند و کافههای این شهر قدیمی را از خنده و هیاهو پر میکنند، احتمالاً از پیروزی اخیر احزاب راستگرای پوپولیست بیخبرند و گمان میکنند اینجا هم کشوری «عادی» در قلب اروپا است.
و تا حدی حق دارند؛ برخی تحلیلگران روزنامهها که به دنبال تیترهای جذاباند، روایت متفاوتی ارائه میدهند: این همان اروپای شرقی است که دوباره به خویشتن بازمیگردد. پس از مجارستان، لهستان و اسلواکی، اکنون چک نیز در مسیر مشابهی گام نهاده است. حقیقتِ ماجرا، خواندنی است و هشداردهنده.
[م. موج «بازگشت به خویشتن» در اروپا مربوط به دو دهه اخیر، به ویژه از اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی تاکنون است که پس از بحران مالی ۲۰۰۸ و موج مهاجرت ۲۰۱۵ شدت گرفته است. این گرایش، واکنشی به جهانیشدن سریع، مهاجرت گسترده و کاهش اعتماد به نهادهای فراملی است.]
سیوشش سال پیش، در پاییز ۱۹۸۹ و در جریان انقلاب مخملی، مردم پراگ بارها تأکید میکردند که تنها آرزویشان، «عادی شدن» کشور است. منظور از «عادی»، کشوری شبیه آلمان غربی، فرانسه، بریتانیا، اسپانیا یا ایتالیا بود. امروزه، کشورشان به واقع چنین شده، با این تفاوت که مفهوم «عادیبودن» دگرگون شده است. آن زمان، معیار «عادیِ غربی» بر پایه آزادیخواهی، بینالمللگرایی و همگرایی با اروپا تعریف میشد؛ اکنون اما این معیارها جای خود را به ضدلیبرالیسم، ملیگرایی و تردید نسبت به اتحادیه اروپا دادهاند.
[م. انقلاب مخملی پراگ، رخدادی مسالمتآمیز در سال ۱۹۸۹ در چکسلواکی بود که به سقوط رژیم کمونیستی و پایان حکمرانی حزب کمونیست انجامید. این انقلاب، با تظاهرات گسترده، اعتصابات و مخالفتهای مدنی شکل گرفت و به انتقال قدرت به دولت دموکراتیک و آغاز مسیر جمهوری چک منجر شد.]
در کارزار انتخاباتی اخیر، نخستوزیر وقت، پتر فیالا، تلاش میکرد رأیدهندگان را با پرسشی بسیج کند: «به سمت شرق برویم یا غرب؟»
وقتی «غربِ» امروز، نماینده سیاستمدارانی چون دونالد ترامپ در آمریکا و جورجیا ملونی در ایتالیا و احزابی مانند رفرم یوکیِ نایجل فاراژ، آلترناتیو برای آلمان و تجمع ملی فرانسه است، این پرسش معنا و کارکرد خود را از دست داده است.
[م. حزب برتلی ایتالیا به رهبری جورجیا ملونی، راستگرای ملیگرا، ضد مهاجرت و مخالف اتحادیه اروپا، با تمرکز بر محافظهکاری اجتماعی و هویت ایتالیایی است.]
[م. رفرم یوکی، حزب راستگرای بریتانیا به رهبری نایجل فاراژ، مدافع خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا و سیاستهای ضد مهاجرت است.]
[م. آلترناتیو برای آلمان (AfD)، حزب راستگرای افراطی آلمان است که ضد مهاجرت، منتقد اتحادیه اروپا و حامی سیاستهای ملیگرایانه است.]
[م. تجمع ملی فرانسه، حزب راستگرای افراطی به رهبری مارین لوپن است که ضد مهاجرت، ملیگرا و منتقد اتحادیه اروپا و سیاستهای جهانیسازی است.]
آندری بابیش - رهبر حزب پیروز انتخابات موسوم به آنو (به معنای «بله») -، که نخستوزیر پیشین از ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱ بود، میلیاردر و تاجر متنفذی است که ثروتش را ابزار پیشرفت سیاسی کرده است. او درگیر پروندههای قضایی مرتبط با فساد است و باورهای ایدئولوژیک عمیقی ندارد. بابیش «پوپولیستی کارآفرین» است که مسیرش را بر اساس جریان رأی مردم انتخاب میکند و یادآور چهرههایی مانند سیلویو برلوسکونی در ایتالیا یا دونالد ترامپ است.
[سیلویو برلوسکونی، نخستوزیر پیشین ایتالیا، سیاستمداری راستگرا و پوپولیست بود که به مدد رسانهها و تجارت، نفوذ گسترده سیاسی داشت.]
همپیمانان احتمالیاش در دولت آینده، چهرههایی بسیار افراطیترند: حزب راست افراطی «آزادی و دموکراسی مستقیم» به رهبری تومیو اوکامورا، ملیگرای چک با تبار ژاپنی و حزب عجیبنامِ «رانندگان با اتکا به خودشان (رانندگان مستقل)». این حزب، برای پست وزارت خارجه، فیلیپ تورک، راننده سابق مسابقات اتومبیلرانی را پیشنهاد داده است؛ مردی با گذشتهای شنیع. تصویری هم از او منتشر شده که از پنجره خودرو سلام نازی میدهد.
[م. حزب «آزادی و دموکراسی مستقیم» در جمهوری چک، به رهبری تومیو اوکامورا، جریانی راستگرا و پوپولیست است که بر ملیگرایی و مخالفت با مهاجرت تأکید دارد.]
فرانسه سابقهای دیرینه در تحقیر نیمه شرقی اروپا دارد که میتوان آن را ذیل «شرقشناسی دروناروپایی» گنجاند. با این حال و با وجود شخصیتهای نامتعارفی مانند اوکامورا و تورِک، سیاست در جمهوری چکِ امروز، مصداق ثبات دموکراتیک است، بهویژه اگر آن را با وضعیت فعلی فرانسه مقایسه کنیم. در این قیاس، بابیش در برابر چهرههای مضحکی همچون نخستوزیر پیشین بریتانیا، لیز تراس، جدی و موجه جلوه میکند.
[م. تومیو اوکامورا، سیاستمدار چک و رهبر حزب راست افراطی «آزادی و دموکراسی مستقیم»، با دیدگاههای ضدمهاجرت و پوپولیستی شناخته میشود.]
[م. تورِک، سیاستمدار چک و عضو برجسته جریانهای راست افراطی، با دیدگاههای پوپولیستی و ملیگرایانه شناخته میشود و در سیاست داخلی جمهوری چک فعال است.]
[م. فرانسه امروز با بحرانهای سیاسی و اقتصادی دستبهگریبان است، ناسیونالیسم و پوپولیسم قوت گرفته و شکاف اجتماعی، اعتماد عمومی به نهادها را کاهش داده است.]
[لیز تراس، سیاستمدار بریتانیایی و عضو حزب محافظهکار، بهمدت کوتاهی نخستوزیر بریتانیا بود(۶هفته در سال ۲۰۲۲)؛ دوران حکومتش با بحران سیاسی و نقد گسترده همراه شد.]
اگر کمی ژرفتر بنگریم، شواهدی آشکار از نوعی «پازل پاناروپایی» نمایان میشود. اکنون سرانه تولید ناخالص داخلی در جمهوری چک، به سبب رشد اقتصادی چشمگیر پس از فروپاشی کمونیسم و بر اساس شاخص برابری قدرت خرید، چهاردهمین در اتحادیه اروپا است و حتی از اسپانیا و پرتغال پیشی گرفته است. این کشور کمترین درصد جمعیتِ در معرض فقر یا طرد اجتماعی را در اتحادیه دارد و نرخ بیکاری آن نیز جزو پایینترینهاست، هرچند در شاخصهایی مانند آموزش عالی هنوز عقبتر از میانگین اروپاست.
میراث دو رئیسجمهور برجسته — توماش گاریگ ماساریک، بنیانگذار چکسلواکی پس از جنگ جهانی اول، و واتسلاو هاول، نخستین رئیسجمهور جمهوری چک پس از جنگ سرد — نهادهای دموکراتیک و کثرتگرایی به جای گذاشته است که از منظر استانداردهای غربِ امروز، مستحکم و قابل اتکا هستند. این نهادها شامل سنا، دادگاه قانون اساسی، دیوان محاسبات ملی مستقل و رسانههای عمومی تلویزیون و رادیو هستند که هنوز از احترام عمومی برخوردارند. دولت پوپولیست آینده ممکن است این ساختارها را تهدید کند، اما جامعه مدنیِ فعال و رئیسجمهور کشور در برابر این تهدید ایستادگی خواهند کرد. کاش میتوانستیم همین را درباره ایالات متحده نیز بگوییم.
[م. توماش گاریگ ماساریک (۱۸۸۰–۱۹۳۷)، بنیانگذار و نخستین رئیسجمهور چکسلواکی پس از جنگ جهانی اول، نماد دمکراسی و ملیگرایی معتدل در اروپای مرکزی بود.]
[م. واتسلاو هاول (۱۹۳۶–۲۰۱۱)، نویسنده، نمایشنامهنویس و فعال سیاسی چک، نخستین رئیسجمهور جمهوری چک پس از جنگ سرد، نماد مقاومت مدنی و دمکراسی در اروپای مرکزی بود.]
تاریخ نقش مهمی دارد. هنوز شباهتهای منطقهای برجستهای در کار است که ریشه در ۴۰ سال سلطه شوروی و حکومت کمونیستی تا سال ۱۹۸۹ دارد، اما به تدریج میراث دوران پیشاکمونیستی و امپراتوریهای پیش از ۱۹۱۴ اهمیت بیشتری یافته است.
[امپراتوریهای پیش از ۱۹۱۴ در اروپای مرکزی نقش مهمی در شکلگیری هویت ملی، فرهنگ سیاسی و ساختارهای اجتماعی امروز دارند. این دوره، شامل سلطنتهای چندملیتی مانند امپراتوری اتریش-مجارستان و پادشاهیهای مستقل چک و لهستان است و باعث شد جوامع اروپای مرکزی با پیچیدگیهای قومی، زبانی و مذهبی گوناگون آشنا شوند. نظامهای اداری، سنتهای حقوقی و آموزشی، و شبکههای اقتصادی این امپراتوریها، پایههای توسعه مدرن را فراهم کردند و حتی پس از فروپاشی سیاسی، تأثیرشان را بر نهادها و فرهنگ سیاسی کشورها حفظ کردند. این میراث تاریخی باعث شده است که امروز کشورهایی چون جمهوری چک، لهستان و مجارستان با پیوندی میان گذشته امپراتوری و تجربه کمونیستی، سیاست، اقتصاد و هویت فرهنگی خود را مدیریت کنند. در تحلیل تحولات سیاسی معاصر، توجه به این زمینه تاریخی برای درک رفتار سیاسی و اجتماعی کشورهای اروپای مرکزی ضروری است.]
نگاهی به رویکرد کشورها نسبت به جنگ اوکراین این پیچیدگی را روشن میکند. بسیاری از ناظران، «اروپای شرقی» را حامی اوکراین و مخالف روسیه میدانند، اما واقعیت دقیقتر است. کشورهای شمالشرقی اروپا مانند لهستان و جمهوریهای بالتیک چنین موضعی دارند و نیز کشورهای شمال اروپا مانند فنلاند و سوئد با تجربه طولانی از امپریالیسم روسی. در مقابل، کشورهای جنوبشرقی اروپا مانند بلغارستان و صربستان، به دلیل میراث مسیحیت ارتدکس و دوران سلطه عثمانی، رویکردی نرمتر نسبت به روسیه و حمایت کمتر از اوکراین دارند و در این زمینه بیشتر شبیه کشورهای جنوب اروپا مانند یوناناند تا استونی یا دانمارک. باز هم شاهد «پیکره موزاییکی اروپایی» هستیم.
[م. موزاییک اروپایی، تصویری از تنوع گسترده فرهنگی، تاریخی و سیاسی قاره است؛ الگویی که نه تنها تفاوتهای شرق و غرب و شمال و جنوب، که پیچیدگیهای محلی، قومی و مذهبی را نیز بازتاب میدهد. هر کشور با تجربه تاریخی منحصر به فرد خود، از امپراتوریها و سلطنتهای پیشین تا دوران کمونیسم و تغییرات معاصر، بخشی از این موزاییک است. این تنوع، فرصت و چالش ایجاد میکند: از یکسو، غنای فرهنگی و تجربیات متفاوت؛ از سوی دیگر، دشواری در ایجاد سیاستها و ارزشهای مشترک در سطح اتحادیه اروپا.]
با این حال، چرخش راستگرایانه جمهوری چک واقعاً نگرانکننده است، بهویژه برای اوکراین. به ابتکار رئیسجمهور پاول، ژنرال پیشین ناتو، این کشور برنامهای چشمگیر برای هماهنگی خرید مهمات به مقصد اوکراین در سطح اروپا و جهان اجرا کرده است. سال گذشته، جمهوری چک ۱.۵ میلیون سلاح سبک به کییف فرستاد و قصد دارد تا پایان ۲۰۲۵ این میزان را به ۱.۸ میلیون برساند، که بزرگترین سهم از تأمین مهمات حیاتی اروپا برای اوکراین محسوب میشود. اکنون اما بابیش میگوید: «بگذار دیگری مسئولیت را بر عهده گیرد.»
➖➖➖➖➖➖
یادداشت مترجم:
اروپا امروز در آستانه تحولی عمیق قرار دارد؛ تحولی توأم با بازآرایی ارزشها و هنجارهای اجتماعی و سیاسی در دل اتحادیهای که روزگاری خود را مظهر جهانوطنی، عقلانیت سیاسی و آرمانهای لیبرال میپنداشت. این تغییر، بازگشت به «عصر ملیگرایی» است؛ عصری که در آن پوپولیسم، محافظهکاری اقتصادی و بدبینی فرهنگی جایگزین لیبرالیسم و همگرایی بینالمللی شده است.
تیموتی گارتن اَش، تاریخنگار و ستوننویس گاردین، در تحلیلی از وضعیت سیاسی جمهوری چک و صعود جریانهای راست افراطی، از ظهور پدیدهای موسوم به «نرمالیتۀ واپسگرا» سخن میگوید؛ مفهومی که بازگشت به ارزشهای ملیگرایانه را با شمایلی نوین نشان میدهد. پیامدهای این روند صرفاً محدود به پراگ نیست و در بروکسل و حتی کاخ سفید نیز محسوس است.
گارتن اَش با نگاهی اجمالی به انتخابات اخیر جمهوری چک میگوید دولتی شکل گرفته که همسو با تمایلات ضدلیبرال و پوپولیستی حرکت میکند. دو حزب اصلی، یعنی حزب «آنو» به رهبری آندری بابیش و حزب «رانندگان موتورسیکلت» (Motorists) بخشی از ائتلافی به نام Patriots for Europe هستند که شامل نیروهای راست افراطی اروپا همچون فیدس در مجارستان، حزب ملی فرانسه به رهبری مارین لوپن و حزب آزادی اتریش است.
نویسنده هشدار میدهد این اتحاد نوظهور، به ویژه با حضور رهبرانی نمادین چون ویکتور اوربان و مارین لوپن، میتواند سیاستهای کلیدی اتحادیه اروپا را تضعیف کند؛ از پیمان سبز و سیاستهای مهاجرتی گرفته تا روند همگرایی سیاسی. او همچنین تأکید میکند که اروپا را نباید صرفاً با دیدگاههای کلیشهای شرقی یا غربی تحلیل کرد، بلکه باید روندهای پیچیدهای را که در سراسر قاره در حال شکلگیریاند، مورد توجه قرار داد.
با ارجاع به میراث فکری توماش گاریگ ماساریک و واتسلاو هاول، دو نماد لیبرالیسم چک، گارتن اَش میگوید: «اروپا امروز بیش از هر زمان نیازمند گفتوگوی مشترک برای یافتن راهحلی جمعی است.»
اروپای خسته از خود
گارتن اَش با نگاهی تاریخی، روندی ترسیم میکند که در آن آرمانهای اتحادیه اروپا – صلح، وحدت و آزادی بازار – جای خود را به ملیگراییهای خسته اما جسور دادهاند. او اصطلاح «نرمالیتۀ واپسگرا» (retrograde new normality) را به کار میبرد. این اصطلاح به معنای بازگشت به عقب در پوششی از عقلانیت نوین است؛ وضعیتی که در آن کشورهایی چون مجارستان، لهستان و اکنون جمهوری چک، خود را در قامت «مدافعان ارزشهای بومی» میبینند و بروکسل را تهدیدی برای حاکمیت ملی میپندارند.
در واقع، این مفهوم صرفاً به بحران دموکراسی اشاره ندارد، بلکه نشاندهنده فرسودگی فرهنگی و هویتی اروپا است؛ قارهای که میان خاطره جنگهای جهانی و اضطراب ناشی از مهاجرتهای گسترده، دیگر نمیداند بر کدام ارزش تکیه کند.
همنشینی ترامپ و اوربان؛ نماد دوران
تصویر دونالد ترامپ و ویکتور اوربان در اجلاس صلح مصر، چیزی فراتر از یک عکس ساده است. این تصویر نماد ائتلاف جدید راستگرایی جهانی است؛ جریانی که از واشنگتن تا بوداپست، از مادرید تا پراگ، روایت مشترکی دارد: مخالفت با نخبگان، بیاعتمادی به رسانهها و تأکید بر وطنگرایی اقتصادی.
گارتن اَش به درستی یادآور میشود که این موجِ ضدلیبرال اکنون قارهای را درنوردیده که خود زادگاه لیبرالیسم بود و میتواند توازن سیاسی و هنجاری اروپا را به شدت تحت تأثیر قرار دهد.
ناتوانی بروکسل در بازتعریف خود
نویسنده گاردین در تحلیلاش، نیش تندی هم به ساختار بوروکراتیک اتحادیه اروپا میزند. بروکسل به جای آنکه با مردم حرف بزند، با آمار و مقررات سخن میگوید. این خلأ ارتباطی میان مردم و نهادها، زمینه را برای نفوذ شعارهای عوامفریبانه فراهم کرده است.
به تعبیر نویسنده، اروپا اکنون نیازمند رسیدن به «نرمالیتۀ جدیدی» است که نه نوستالژیک باشد و نه صرفاً تکنوکراتیک؛ وضعیتی که هم پاسخگوی واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی باشد و هم افقی تازه برای گفتوگوی جمعی ارائه دهد.
گارتن اَش با نگاهی هوشمندانه تصویر دقیقی از وضعیت سیاسی اروپا ارائه میدهد. اما مقاله در سطح تحلیل ساختاری متوقف میشود و راهحل روشنی ارائه نمیکند. او به ضرورت گفتوگوی مشترک اشاره میکند، اما توضیح نمیدهد که این گفتوگو در شرایطی که نهادها از مشروعیت تهی شدهاند، چگونه ممکن است.
علاوه بر این، تمرکز بیش از حد بر جمهوری چک و عدم پرداختن به نیروهای اجتماعی و اقتصادی مؤثر در این گرایشها – مانند نابرابری، بحران انرژی و مهاجرت – باعث میشود مقاله تا حدی در سطح سیاستگذاری باقی بماند و نتواند تصویر کاملی از روندهای اروپا ارائه دهد.
اروپا میان گذشته و آینده
اروپای امروز نه در آستانهی فروپاشی است و نه در مسیر احیای آرمانهای پیشین؛ بلکه در وضعیتی میانه گرفتار آمده است: دوران سردرگمی هویتی. تیموتی گارتن اَش، با نثر روان و نگاهی انسانی، ما را به بازخوانی معنای «اروپا» دعوت میکند: اروپایی که دیگر نمیتواند تنها بر شانههای لیبرالیسمِ قرن بیستم تکیه کند، اما هنوز از ساختن افقی تازه بیم دارد. او به درستی میگوید: «مسئله امروز ما، شرق یا غرب نیست؛ مسئله این است که چگونه دوباره با هم سخن بگوییم.» این جمله نابترین پیام مقاله را منعکس میکند: نجات اروپا نه در مرزهای جغرافیایی، که در مرزهای گفتوگو و فهم متقابل نهفته است.
اروپا در آینه پراگ؛ نرمالیته تازه جهان غرب
پیروزی حزب پوپولیستی «آنو» به رهبری آندری بابیش در جمهوری چک، چیزی فراتر از رخداد ملی است؛ پژواکی است از موجی جهانی که مرز شرق و غرب را در سیاست درهم میریزد. اروپا دیگر همان قاره یکپارچهی لیبرالِ دهه ۱۹۹۰ نیست؛ بلکه به صحنهی تکرار بحرانهایی بدل شده که زمانی تصور میشد از آنها عبور کرده است.
سه دهه پیش، مردم پراگ در بحبوحه انقلاب مخملی آرزو داشتند کشوری «نرمال» باشند؛ یعنی کشوری شبیه آلمان، فرانسه یا بریتانیا، با ثبات اقتصادی و دموکراسی پایدار. امروز این خواسته محقق شده است، اما معنای «نرمال (عادی)بودن» دگرگون شده است. نرمال امروز غرب، دیگر صرفاً لیبرال و بینالمللگرا نیست؛ آمیزهای است از ملیگرایی و بدبینی نسبت به مهاجران.