سینا لطفپور
روزنامه شرق
در شهرهای قدیم ایران، محله فقط یک بخش کالبدی از شهر نبود؛ روحی زنده بود که ساکنانش را در پیوندی نانوشته به هم متصل میکرد. کوچههای باریک، پیچدرپیچ و سایهدار، صرفا مسیر عبور نبودند، بلکه امتدادی از خانه و خانواده محسوب میشدند.
در این بافتهای ارگانیک، معابر فرعی محلهها قلمروهایی نیمهخصوصی و نیمهعمومی بودند؛ فضایی بین خانه و شهر که در آن روابط انسانی جریان داشت، کودکان بازی میکردند و همسایگان از پشت درهای نیمهباز با یکدیگر احوالپرسی میکردند.
در چنین ساختاری، عبور غریبه از کوچه پدیدهای نادر بود. هیچ مانع فیزیکی در ورودی محله وجود نداشت، اما ذهن و حافظه جمعی ساکنان مرزهایی نامرئی میان «خودی» و «غریبه» ترسیم میکرد. این درونگرایی فضایی، محله را از تهاجم بیرونی مصون میداشت و همزمان به شکلگیری نظارت اجتماعی غیررسمی و امنیت محلی کمک میکرد. هرکس در محله دیده میشد، شناخت بود؛ هر صدایی آشنا بود و هر حرکت تازهای جلب توجه میکرد. این همان نظمی بود که کودکان در سایه آن بیهراس بازی میکردند و والدین نیز آسودهخاطر بودند.
کوچه در این الگو، فقط یک مسیر نبود؛ صحنهای از زندگی جمعی بود. کودکان در آن مهارتهای ارتباطی میآموختند، روابط دوستی شکل میگرفت، بدنها در جنبوجوش طبیعی پرورش مییافت و حس تعلق به اجتماع تقویت میشد. بازی در کوچه، نهتنها جای خالی ورزش و تحرک امروز را پر میکرد، بلکه در ساخت شخصیت اجتماعی کودک نیز سهمی انکارناپذیر داشت. کوچههای درونمحلهای، به دلیل بستهبودن ترافیکی و حضور دائمی بزرگترها، امنترین محیط برای تجربه نخستین مواجهههای اجتماعی بودند.
اما در زندگی شهرنشینی امروز، این قلمروهای اجتماعی یکی پس از دیگری در حال فروریختناند. شهر خودرومحور، با منطق خود که همهچیز را در خدمت سرعت و سهولت عبور تعریف میکند، به درون محلات نفوذ کرده است. کوچههایی که روزی امتداد خانه بودند، حالا به مسیرهای میانبُر خودروها بدل شدهاند؛ مسیری که نرمافزارهای مسیریاب، بیتوجه به هویت محله و ساکنانش، برای کوتاهترکردن چند دقیقه مسیر، پیشنهاد میکنند.
کافی است صبح یا عصر در یکی از محلههای قدیمی شهرهای ما قدم بزنید تا ببینید چگونه صدای بوق خودروها جای خنده کودکان را گرفته است. نرمافزارهایی مانند «ویز» یا «نشان» که هدفشان یافتن سریعترین مسیر است، هیچ درکی از تفاوت میان کوچه مسکونی و خیابان شریانی ندارند. برای الگوریتم، کوچه فقط یک خط در نقشه است که میتواند یا نمیتواند عبور خودرو را ممکن کند. اما برای ساکنان، همان کوچه بخشی از زندگی و خاطره است.
این تضاد میان منطق انسانی و منطق فناورانه، یکی از چالشهای پنهان اما جدی شهر امروز ماست. در حالی که در نظریههای نوین شهرسازی، از شهر «انسانمحور» و «چنددقیقهای» سخن گفته میشود، واقعیت میدانی شهرهای ما به سمت حذف تدریجی قلمروهای انسانی پیش میرود. نرمافزارها و خودروها، بدون اینکه قصدی داشته باشند، در حال بازتعریف مرزهای اجتماعی محلاتاند.
نتیجه آن است که حس تعلق، امنیت و همبستگی محلی تضعیف میشود. کودکان دیگر کوچه را به عنوان فضای بازی نمیشناسند، والدین اجازه حضور آزادانه در فضاهای بیرون از خانه را نمیدهند و روابط همسایگی نیز به حداقل ممکن تقلیل یافته است. در واقع، «فضای جمعی» محله جای خود را به «مسیر عبوری» داده است. این تغییر فقط مسئلهای احساسی یا نوستالژیک نیست؛ پیامدهای اجتماعی و روانی عمیقی دارد.
تحقیقات متعددی در شهرسازی و جامعهشناسی شهری نشان دادهاند که هرچه قلمروهای مشترک محلی کاهش یابند، میزان اعتماد اجتماعی و مشارکت محلهای نیز کمتر میشود. کودکان در محیطهای بستهتر بزرگ میشوند، مهارتهای ارتباطیشان کاهش مییابد و تجربه زیستن در اجتماع را از دست میدهند.
آنچه در گذشته به صورت طبیعی در کوچه و محله آموخته میشد، امروز باید در قالب کارگاههای آموزشی یا برنامههای مدرسهای بازسازی شود؛ امری که بهسادگی جایگزین آن زیست واقعی نخواهد شد. مسئله اصلی این است که در نظام برنامهریزی و مدیریت شهری امروز، ارزش اجتماعی فضا هنوز بهاندازه کارکرد فیزیکی آن سنجیده نمیشود.
نرمافزارها و زیرساختها در خدمت خودرو طراحی شدهاند، نه در خدمت زندگی. هیچ الگوریتمی در محاسبات مسیریاب، مفهوم «قلمرو اجتماعی»، «هویت محله» یا «بازی کودک» را لحاظ نمیکند. کوچه فقط یک مسیر است، نه بخشی از حافظه جمعی.
اگر قرار است شهرهای ما دوباره زیستپذیر شوند، باید مفهوم قلمرو انسانی را به رسمیت بشناسیم؛ باید حق کودکان برای بازی در فضای محله را احیا کنیم و کوچه را از تسلط عبور خودروها بیرون بکشیم. شهر فقط شبکهای از راهها نیست؛ شبکهای از روابط است و آنجا که رابطه از میان میرود، شهر نیز بهتدریج از درون تهی میشود.