دکتر مهتاب رضیئی، دبیر ستاد جمعیت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و فعال حوزه فرهنگی و اجتماعی در یادداشتی به مبحث اجتماعی سازی فعالیت های فرهنگی و هنری پرداخته است.
به گزارش شبستان، رضیئی در این یادداشت می نویسد: تحولات فرهنگی و اجتماعی در دهههای اخیر نشان دادهاند که سیاستگذاری متمرکز و نخبهمحور در عرصه فرهنگ و هنر، به تنهایی نمیتواند ضامن پویایی فرهنگی و انسجام اجتماعی باشد. در جوامعی مانند ایران که تنوع قومی، زبانی، مذهبی و زیستجهانی بالایی دارند، فرهنگ رسمی اگر به سازوکارهای اجتماعیسازی و مشارکت مردمی متکی نباشد، به سرعت از بدنه جامعه فاصله میگیرد و دچار «گسست فرهنگی» میشود. بنابراین، اجتماعیسازی فعالیتهای فرهنگی و هنری نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی نظری و عملی برای بقای هویت ملی و تحقق توسعه فرهنگی پایدار است.
مفهوم اجتماعیسازی (Socialization) در نظریههای جامعهشناسی فرهنگ، به فرآیندی اشاره دارد که طی آن ارزشها، نمادها و معانی فرهنگی از سطح ساختارهای رسمی و نخبگانی به بطن زندگی روزمره مردم منتقل میشود.
• بر اساس دیدگاه یورگن هابرماس، عرصه عمومی زمانی کارکرد ارتباطی خود را حفظ میکند که فرهنگ در قالب گفتوگو و کنش ارتباطی میان گروههای اجتماعی جاری شود، نه در چارچوب دستوری و از بالا به پایین.
• از منظر پیر بوردیو، میدان فرهنگ زمانی تداوم دارد که «سرمایه فرهنگی» در بین طبقات اجتماعی گردش پیدا کند و تولید فرهنگی در انحصار نخبگان یا مرکز نباشد.
• و در نگاه آنتونی گیدنز، نهادهای فرهنگی زمانی مؤثرند که بازتابی از تجربه زیسته کنشگران اجتماعی باشند؛ نه صرفاً بازنمایی یک روایت رسمی از فرهنگ.
بنابراین، اجتماعیسازی فرهنگ و هنر به معنای توزیع قدرت فرهنگی، ایجاد فرصت مشارکت برای اقشار و اقوام مختلف و پیوستگی تولید معنا از پایین به بالا است.
ایران با بیش از چند ده گویش، قوم، آیین و سنت فرهنگی، نمونهای از یک جامعه «چندگانگی فرهنگی» (Cultural Pluralism) است. این تکثر نه تهدید، بلکه منبع غنی از سرمایه فرهنگی، تنوع هنری و امکان همافزایی تمدنی است.
با این حال، سیاستهای فرهنگی متمرکز در دهههای گذشته غالباً رویکردی «یکصدا» نسبت به فرهنگ اتخاذ کردهاند و گاه موجب حاشیهنشینی فرهنگی یا بیاعتمادی نسبت به نهادهای رسمی شدهاند.
در چنین بستری، اجتماعیسازی فرهنگ و هنر به معنای بازگرداندن حق مشارکت فرهنگی به اقوام و جوامع محلی است؛ به این معنا که:
• فعالیتهای فرهنگی باید محلیسازیشده باشند، نه صرفاً بومیسازیشده؛ یعنی هر منطقه باید از ظرفیتهای خود برای تولید محتوا، آموزش و هنر بهره گیرد.
• برنامههای فرهنگی باید بهجای «نمایش تنوع»، به سمت گفتوگوی فرهنگی اقوام حرکت کنند تا همافزایی میان میراثهای محلی و ملی شکل گیرد.
• مدیریت فرهنگی باید از تمرکز در پایتخت خارج شده و به سمت شبکهای از مراکز فرهنگی منطقهای با اختیار تصمیمگیری حرکت کند.
در این زمینه، «جشنواره موسیقی نواحی ایران» نمونهای موفق از اجتماعیسازی فعالیتهای هنری است؛ جایی که موسیقی اقوام مختلف ایرانی در بستری گفتوگومحور به نمایش درمیآید و هویت قومی در قالب زبان هنر، با هویت ملی در هم میآمیزد.
الگوی متمرکز کنونی در مدیریت فرهنگی، موجب نوعی فاصله ساختاری بین تولیدکننده فرهنگی (دولت یا نهاد رسمی) و مخاطب اجتماعی شده است.
برای عبور از این وضعیت، باید سه تحول بنیادین رخ دهد:
۱. تحول در نگرش سیاستگذاری:
از «مدیریت محتوا» به «مدیریت تعامل فرهنگی». یعنی نهادهای فرهنگی به جای تولید معنا، زمینه گفتوگوی فرهنگی را فراهم کنند.
۲. تحول در نقش هنرمندان:
هنرمند باید از تولیدکننده اثر صرف، به کنشگر اجتماعی و تسهیلگر گفتمان فرهنگی تبدیل شود. تئاتر خیابانی مریوان و جشنوارههای مشابه در شهرهای کوچک نشان دادهاند که وقتی هنر به خیابان میآید و مردم تماشاگر و کنشگر همزماناند، فرهنگ از حالت رسمی به تجربه زیسته بدل میشود.
۳. تحول در نظام حمایت و توزیع:
منابع مالی و حمایتی باید براساس شاخص مشارکت اجتماعی و اثرگذاری فرهنگی تخصیص یابند، نه صرفاً براساس روابط سازمانی یا مرکزگرایی.
در این راستا، «جشنواره ملی فیلم کوتاه اقوام ایران» نمونهای از تمرکززدایی فرهنگی است که با حمایت از فیلمسازان محلی، روایتهای بومی و قومی را به زبان تصویر بازتاب میدهد و سرمایه فرهنگی را در میان اقشار مختلف به جریان میاندازد.
اجتماعیسازی فعالیتهای فرهنگی و هنری، در صورت تحقق واقعی، میتواند پیامدهای عمیق اجتماعی و سیاسی به همراه داشته باشد:
• افزایش سرمایه اجتماعی ملی: تجربه «جشنواره بینالمللی فرهنگ اقوام ایرانزمین» نشان داده است که حضور صنایعدستی، پوشاک، آیینها و غذاهای محلی اقوام، زمینه تعامل چهرهبهچهره و اعتماد متقابل میان مردم مناطق مختلف کشور را فراهم میکند.
• پویایی فرهنگ ملی: فرهنگ ملی نه به عنوان نسخهای واحد، بلکه به عنوان شبکهای از فرهنگهای محلی بازتعریف میشود.
• پایداری هویتی و امنیت فرهنگی: با کاهش حس حاشیهنشینی فرهنگی، خطرات تجزیهطلبی نمادین یا بیگانگی فرهنگی کاهش مییابد.
• عدالت فرهنگی: جشنوارههایی که در سطح استانی برگزار میشوند، در صورت تقویت مدیریت محلی، میتوانند به الگوی عدالت فرهنگی بدل شوند؛ زیرا فرصت مشارکت مؤسسات فرهنگی کوچک و هنرمندان بومی را فراهم میکنند.
در عصر جهانیشدن، اگر فرهنگ رسمی کشورها نتواند با جامعه خود همزیستی فرهنگی ایجاد کند، بهتدریج به نهادهایی کماثر و نمادین تبدیل میشود.
در ایران، تحقق عدالت فرهنگی و تقویت وحدت ملی تنها از مسیر اجتماعیسازی فعالیتهای فرهنگی و هنری با محوریت اقوام و مناطق ممکن است.
به تعبیر بوردیو، زمانی که «میدان فرهنگی» متکثر و پویا باشد، سرمایه فرهنگی در بین طبقات و اقوام به جریان میافتد؛ و آنگاه «فرهنگ ملی» نه بهعنوان هژمونی مرکز، بلکه بهمثابه همافزایی اقوام ایرانی متولد میشود.
همانگونه که در جشنوارههای نواحی، تئاترهای خیابانی و رویدادهای فرهنگی محلی دیدهایم، ایرانِ آینده را میتوان نه در تمرکز فرهنگی، بلکه در پیوند دلها و روایتها جستوجو کرد.