۲۲ آبان ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۲ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۱
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۱۱۴۶۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۷ - ۰۷-۰۲-۱۳۹۱
کد ۲۱۱۴۶۶
انتشار: ۱۲:۱۷ - ۰۷-۰۲-۱۳۹۱

وقتی برادرم جعل سند کرد (+عکس)

در سال های دفاع مقدس ، دست بردن در شناسنامه برای تغییر تاریخ تولد و رساندن سن به مرحله قانونی ، با هدف رفتن به جبهه های نبرد ، در میان نوجوانان بسیجی امری رایج بود
مشرق: بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام سپاه را گرفته و به دوستی که مسوول قسمت فوق بود گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده،نگذار به جبهه برود.

در سال های دفاع مقدس ، دست بردن در شناسنامه برای تغییر تاریخ تولد و رساندن سن به مرحله قانونی ، با هدف رفتن به جبهه های نبرد ، در میان نوجوانان بسیجی امری رایج بود. آن چه خواهید خواند ، روایتی است دست اول از دست بردن شهید قاسم شکیب زاده در شناسنامه اش برای اعزام به خطوط نبرد:

مشغول کار بودم که سر و کله اخوی پیدا شد. سرش را کج کرد و گفت: علی داداشی،‌ تو لااقل اجازه بده که من بروم جبهه، همه ی دوستام دارن میرن. قاسم، قبل از اینکه بیاید پیش من،‌ سراغ همه ی برادرها و خواهرها رفته بود و همه ناامیدش کرده بودند،‌ اینو که گفت، فکری به ذهنم خطور کرد، گفتم: من حرفی ندارم، برو. هنور همه ی جمله را ادا نکرده بودم که در یک چشم به هم زدن پر درآورد و رفت، من که خودم هم نفهمیده بودم که چه گفته ام، بلافاصله تلفن را برداشتم و شماره واحد اعزام سپاه را گرفته و به دوستی که مسوول قسمت فوق بود گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، بهانه ای بگیر و نگذار به جبهه برود. آن روزها سرمان شلوغ بود، مرتب شهید و مجروح می آوردند و ما هم بایستی همه ی کارهای لازم را انجام دهیم، بنابراین یادم رفت که موضوع را پیگیری کنم، اتفاقاً چون فردای آن روز هم بایستی برای تشییع پیکر مطهر 16 شهید برنامه ریزی کنیم، شب خانه نرفتم و تا صبح بنیاد شهید بودم. ساعت 8 صبح بود، مادر زنگ زد و گفت: قاسم دیشب نیامده. گفتم: حتماً با بچه ها رفته است بسیج، ‌ظاهراً مادر قانع شد و من هم گوشی را قطع کردم و مشغول کارها شدم. وسط مسیر تشییع شهدا بودیم که مسوول اعزام بسیح را دیدم، زد پشت من و گفت: اخوی! حالا مارا می زاری سر کار؟ گفتم: چطور مگه؟ گفت: اخوی شناسنامه اش را آورد،‌ اما سنش که مشگلی نداشت. گفتم: خوب! گفت: خوب که خوب، ما هم مهر زدیم و رفت. گفتم: کجا؟ گفت: احتمالاً خرمشهر….. چند روزی خانه آفتابی نشدم و به هر کجا زدم که از طریق تلفن و دوستانش پیدایش کنم، نشد که نشد. چند روز بعد، ساعت 9 صبح و طبق معمول زنگ زدم به تعاون سپاه تا اسامی شهدایی که شب قبل آورده بودند را‌ به پرسم تا برای تشییع آنها برنامه ریزی کنیم، مسوول تعاون گوشی را برداشت. بعد از حال و احوال همیشگی، گفتم: اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم. گفت: شکیب تویی؟ گفتم: آره گفت: ا، ا، اسم اخویت هم که تولیست است.



راوی: برادر شهید

ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha
از کارت رفاهی تا فکتورینگ و سامانه SCF؛ ابزارهای نوین بانک رفاه کارگران برای تامین مالی بنگاه‌های اقتصادی حذف وعده‌های غذایی راه مناسبی برای کاهش وزن نیست مادورو: هرگز تسلیم نخواهیم شد پوتین اجازه فروش دارایی‌های سیتی‌بانک را صادر کرد رکورد می شکند: انتشار 38.1 میلیارد تن دی اکسید کربن در جهان در سال 2025 روسیه تخفیف فروش نفت را به ۲۰ دلار در هر بشکه افزایش داد چطور تفاوت بین «سرفه‌ی معمولی» و «سرفه‌ی ذات‌الریه» را تشخیص دهیم یک بیمه اجباری، چندبار پرداخت؛ رانندگان تاکسی‌های اینترنتی قربانی باگ طرح جدید تأمین اجتماعی باراک: سوریه برای مقابله با ایران به آمریکا کمک می‌کند تبلیغ قدیمی‌ پپسی کولا(عکس) ژل رویال، محافظ ویژه اسپرم و باروری مردان شاهد-۱۶۱ / پهپادی با ویژگی‌های خاص محمد خاتمی: پس از جنگ، انتظار می‌رفت برای قدردانی از مردم، گشایش‌های بیشتری ایجاد شود / از آغاز انقلاب تا کنون آیا راه درست را پیموده ایم؟ چرا هرگز نباید لپ‌تاپ را داخل خودرو رها کرد؟ قهوه غلیظ با سلامت ما چه می‌کند؟