عصر ایران؛ نورا جمالی - آرتور شوپنهاور در ۲۲ فوریه ۱۷۸۸ در شهر دانزیگ - که امروز با نام گدانسک در لهستان شناخته میشود- به دنیا آمد. او از همان ابتدای زندگی در محیطی فرهنگی و علمی رشد کرد که علاقۀ او به فلسفه و ادبیات را شکل داد. پدرش، هیرش شونباوم، بازرگان موفقی بود و مادرش، یوهانا وُلتر، نویسنده و زنی اهل اندیشه بود؛ ترکیبی که زمینۀ رشد فکری شوپنهاور را فراهم کرد.
زندگی شخصی و زمینۀ تاریخی
شوپنهاور در دوران کودکی با بحرانها و ناآرامیهای اروپا روبرو شد؛ انقلاب فرانسه و جنگهای ناپلئونی محیطی بیثبات برای رشد فکری او فراهم آوردند. او در دانشگاههای هاله، برلین و یوهان گوتینگن تحصیل کرد و در رشتههای فلسفه، ریاضیات و زبانهای کلاسیک آموزش دید. در طول زندگی، شوپنهاور شخصیتی منزوی و درونگرا داشت و بیشتر وقت خود را به مطالعه، نوشتن و تأمل اختصاص میداد. این ویژگیها باعث شد تا او بهعنوان یک فیلسوف بدبین و منتقد جدی طبیعت انسانی و جهان شناخته شود.
مفهوم اراده
شاید مهمترین و شناختهشدهترین بخش فلسفۀ شوپنهاور، نظریۀ او دربارۀ «اراده» است. او معتقد بود که اصل جهان نه عقل، نه خدا و نه نظم بیرونی، بلکه «اراده» است: نیرویی کور، بیرحم و پیوسته در جریان که همۀ هستی را شکل میدهد. انسانها، حیوانات و حتی طبیعت، ظهورات مختلف این ارادهاند. از این منظر، جهان نه زیبا و معقول، بلکه پر از تضاد و رنج است. اگر در فلسفۀ مارکس "تضاد طبقاتی" موتور محرکۀ تاریخ است، در فلسفۀ شوپنهاور "اراده" چنین نقشی را ایفا میکند. اراده، انسانها را به پیش میبرد و تاریخ را رقم میزند. او انسان و سایر جانداران را موجوداتی یکسره تحت سلطۀ اراده میدانست. یعنی هر موجوn زندهای هر آن گرفتار اراده است و بر اساس ارادهاش است که کاری را انجام میدهد یا نمیدهد. شوپنهاور حتی عقل را بردۀ اراده میدانست و میگفت عقل نقشی ندارد جز اینکه خدمتکار اراده باشد.
رنج و شادی
شوپنهاور به زندگی انسان با بدبینی نگاه میکرد. او میگفت رنج اجتنابناپذیر است و شادی صرفاً لحظات کوتاه توقف رنج به شمار میآید. انسانها دائماً خواستهها و نیازهایی دارند که برآورده نشدن آنها موجب درد و رنج و نارضایتیشان میشود. از دیدگاه او، رضایت واقعی یا خوشبختی پایدار تقریباً غیرممکن است. او همچنین هنر و زیبایی، بویژه موسیقی، را بهعنوان راهی برای فرار موقت از رنج میدید؛ زیرا هنر توانایی معلق کردن اراده و کاهش نفوذ آن بر ذهن انسان را دارد. زندگی همچون آونگی است میان رنج و ملال. زمانی که خواست در ما هست، رنج داریم و زمانی هم که خواست در ما نیست ملال!
اخلاق و سبک زندگی
شوپنهاور معتقد بود همدلی و اخلاق، ابزارهایی برای مقابله با رنج انسانها هستند. او به اخلاق مبتنی بر شفقت اهمیت میداد و عقیده داشت که کاهش رنج دیگران نه تنها به نفع جامعه بلکه به نفع خود انسان است. در زندگی شخصی، او زندگی ساده، مطالعه مستمر و دوری از روابط اجتماعی پیچیده را ترجیح میداد. همین رویکرد، تصویر او بهمثابه فیلسوف منزوی و بدبین را تقویت کرد. فعالیتهای داوطلبانه و کمک به دیگران، نمونهای از اخلاق مبتنی بر شفقت شوپنهاور است. کاهش رنج دیگران، نه تنها به جامعه کمک میکند بلکه آرامش و رضایت کوتاهمدت برای خود فرد به همراه دارد.
تأثیرات اجتماعی و فرهنگی
شوپنهاور تأثیر عمیقی بر هنر و ادبیات اروپا گذاشت. نویسندگان و آهنگسازانی همچون نیچه، واگنر و توماس مان تحت تأثیر دیدگاههای او دربارۀ رنج، اراده و هنر قرار گرفتند. نگاه بدبینانۀ او به زندگی، زمینهای برای پرداختن به مسائل انسانی، تنهایی و معنای وجود در ادبیات و موسیقی فراهم کرد. شوپنهاور با تأکید بر محدودیتهای انسان و پوچی برخی آرزوها، مخاطبان خود را به تفکر عمیق دربارۀ زندگی و ارزشهای فردی دعوت میکرد.
زنستیزی یا بدبینی به زنان؟
شوپنهاور به زنان نیز نگاهی بسیار بدبینانه یا ناقدانه داشت. او به تبعیت از ارسطو معتقد بود زن اصلا برای فرمانبرداری آفریده شده و میل به اطاعت از مرد، میلی ذاتی در وجود اوست. او سرشت مرد را مناسب فرمانراندن و سرشت زن را مناسب فرمانبردن میدانست.
شوپنهاور همچنین معتقد بود زن نسبت به مرد قدرت عقلی کمتری دارد و به همین علت فهم و شعورش چندان بالا نیست! او بلوغ عقلی زودرس زنان را نسبت به مردان، نشانۀ محدودیت رشد عقلی زنان میدانست و میگفت زنان تا هجده سالگی به بلوغ عقلی میرسند ولی چنین بلوغی در مردان تا 28 سالگی طول میکشد چراکه رشد عقلانیت در مرد بیشتر از زن است.
او زن را موجودی بین کودک و مرد قلمداد میکرد. علاوه بر این، معتقد بود زنان ذاتا فریبکار و دروغگو هستند و اساسا دروغ و فریب سلاحهای یک زن در زندگی محسوب میشوند و «فریب ذاتیِ زن است.» از دیگر افاضات شوپنهاور دربارۀ زنان این بود که زنان نه اصلاً ذوق تئاتر دارند و نه توانایی نقاشیکشیدن. آنها با صحبتکردنهای زیادشان حتی کیف و لذت تماشای یک تئاتر یا اپرا را از مرد میگیرند!
او زن را موجودی سطحی، دروغگو، ضعیف و حسود میدانست که میبایست کدبانو باشد و کل کاری که باید انجام دهد خانهداری و رسیدن به امور خانه است؛ نه آن که به جامعه برود و در کارهای سیاسی و اجتماعی نقش داشته باشد. شوپنهاور میگفت زن با مرد برابر نیست و اصلاً نباید حقوقی برابر با مرد داشته باشد.
او حتی میگفت قاعدۀ تکهمسری قاعدهای اشتباه است چراکه مرد به چند زن احتیاج دارد و اصلاً مرد حق دارد که چند زن داشته باشد و این تکهمسری به ضرر خود زنان هم تمام شده؛ چراکه موجب شده بسیاری از زنان ازدواج نکنند و موهبت داشتن همسر به مثابه یک محافظ را از دست بدهند. او حتی وجود تعداد زیادی روسپی در سرتاسر اروپا را به قاعدۀ تکهمسری نسبت میداد.
نقد
با وجود تأثیرگذاری، فلسفۀ شوپنهاور با نقدهای جدی نیز روبرو شد. بسیاری او را بیش از حد بدبین و منفیگرا میدانستند و معتقد بودند دیدگاه او نسبت به انسان و جهان تکبعدی است. همچنین، تمرکز او بر ارادۀ کور، موجب شد که جایگاه عقل و تحلیل منطقی در فلسفۀ او کمرنگ شود. با این حال، این نقدها نتوانستند از ارزش فلسفی آثار او بکاهند و بسیاری از اندیشههای او تا امروز موضوع بحث و بررسیاند.
دربارۀ زنان نیز شوپنهاور توضیح نمیدهد که چرا مرد عمیقا به موجود سطحی و فریبکار و بیاخلاق و بیفرهنگی به نام زن (از نظر شوپنهاور البته) آن قدر نیاز دارد که حتی یک زن نیز برای او کافی نیست و باید چند زن داشته باشد!
او همچنین از این حقیقت مهم غافل بود که زنان نقشی زاینده و الهامبخش در هنرمندی مردان دارند و اگر زیبایی و پیچیدگی و الهامبخشی و روحنوازی زنان نبود، بسیاری از آثار مردان هنرمند اساسا شکل نمیگرفتند.
شوپنهاور، برخلاف
هربرت مارکوزه، فیلسوف آلمانی، دربارۀ نسبت
"زن و خشونت" نیز تأمل نکرده بود و در بدگوییهای طولانیاش از زنان، توضیحی دربارۀ نقش پررنگ مردان در وقایع خشونتبار تاریخ نمیدهد و این سؤال را پیش نمیکشد که اگر زنان در سیاست حضور پررنگتری داشتند و – باز به قول مارکوزه – اگر سیاست زنانه بود، خشونتهای سیاسی تا چه حد میتوانست فروکش کند.
شوپنهاور همچنین از موضعی مردسالارانه، نسبت به دروغگویی و فریبکاری مردان برای کسب قدرت سیاسی بیتفاوت بود و این واقعیت را نادیده میگرفت که «جنگ قدرت» غالبا و بلکه ذاتا پدیدهای مردانه است.
جمعبندی
آرتور شوپنهاور، با نگاه بدبینانه و تأکید بر اراده به عنوان نیروی اصلی جهان، بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان جهان مدرن شناخته میشود. او نشان داد که رنج و محدودیتهای انسان، واقعیتی اجتنابناپذیر است و تنها با درک این واقعیت و استفاده از هنر و اخلاق میتوان زندگی را معنا بخشید. فلسفۀ او، هرچند تاریک و بدبینانه، الهامبخش اندیشمندان، هنرمندان و نویسندگان بسیاری بوده است و همچنان موضوعی زنده برای تحلیل و تأمل به شمار میرود. اندیشههای او اگرچه بدبینانه و زنستیزانه بود، ولی چیزی بیش از این هم در آستین داشتند. به همین دلیل متفکران نسلها و اعصار بعدی نیز کموبیش از افکار او استفاده کردند. شوپنهاور در ۲۱ سپتامبر ۱۸۶۰ در فرانکفورت آلمان درگذشت.
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر