۱۴ مهر ۱۴۰۴
به روز شده در: ۱۴ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۵۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۰۰۴۹۵
تاریخ انتشار: ۰۵:۳۰ - ۱۴-۰۷-۱۴۰۴
کد ۱۱۰۰۴۹۵
انتشار: ۰۵:۳۰ - ۱۴-۰۷-۱۴۰۴

عقل معاش و هوش هیجانی در کار و زندگی؛ چرا برخی به رفاه می‌رسند و برخی در «تله» سخت‌کوشی گرفتار می‌شوند؟

عقل معاش و هوش هیجانی در کار و زندگی؛ چرا برخی به رفاه می‌رسند و برخی در «تله» سخت‌کوشی گرفتار می‌شوند؟
وقتی باهوش بودن کافی نیست؛ راز پنهان موفقیت واقعی چیست؟

در یک کافه کوچک شلوغ، دو هم‌دانشگاهی قدیمی پس از سال‌ها یکدیگر را می‌بینند. یکی با کت و شلواری مرتب و آرامشی خاص از خاطرات گذشته می‌گوید و دیگری با چشمانی خسته و دستانی پر از لرزش، از پروژه‌های نیمه‌تمام و جلسات کاری بی‌پایان شکایت می‌کند.

هر دو در زمان دانشجویی نمرات درخشانی داشتند و مدرک عالی گرفتند، اما مسیر زندگی‌شان به شکلی متفاوت رقم خورده است. چرا یکی توانسته عقل معاش و هوش هیجانی (Emotional Intelligence) خود را به‌گونه‌ای به‌کار گیرد که حالا درآمد مناسب، آزادی عمل و سبک زندگی متعادلی دارد، در حالی که دیگری به‌رغم توان علمی بالا، در تله کار طاقت‌فرسا و فرسایش مداوم گیر افتاده است؟

به گزارش یک پزشک، این تصویر روایتی تکراری در جوامع امروزی است. کسانی که می‌توان آن‌ها را «چرخ‌های زیرین آسیاب» نامید، افرادی هستند که بار سنگین کارهای ضروری اما بی‌انعطاف را به دوش می‌کشند. جامعه به آن‌ها نیاز دارد، اما دستاورد شخصی‌شان اندک است. در مقابل، گروهی دیگر با مهارت در انتخاب، انعطاف‌پذیری در تغییر مسیر و توانایی مدیریت احساسات و روابط، توانسته‌اند تعادلی میان کار و زندگی ایجاد کنند.

پرسش این است: چه عواملی باعث می‌شود برخی افراد عقل معاش را درونی کنند و برخی دیگر در گرداب انتخاب‌های سخت و اشتباه بمانند؟ آیا آموزش‌های کودکی و سخنان والدین نقش تعیین‌کننده دارد؟ یا آن‌که تغییر سریع زمانه، ساختار اقتصادی و حتی ترس روانی از تغییر مسیر، چنین تفاوت‌هایی می‌سازد؟ در این مقاله، لایه‌به‌لایه این موضوع را باز می‌کنیم تا دریابیم چرا باهوش بودن به‌تنهایی کافی نیست و چه چیزهایی مسیر موفقیت یا شکست در سبک زندگی را رقم می‌زند.

۱- تعریف عقل معاش و ارتباط آن با هوش هیجانی در زندگی کاری

عقل معاش اصطلاحی است که در فرهنگ ایرانی برای توانایی عملی در تصمیم‌گیری‌های روزمره و به‌ویژه اقتصادی به‌کار می‌رود. این مفهوم شباهت زیادی با هوش هیجانی (Emotional Intelligence) دارد، اما یکسان نیست. هوش هیجانی بیشتر به توانایی فرد در شناخت، تنظیم و هدایت احساسات خود و دیگران مربوط می‌شود. عقل معاش در واقع برآیندی از هوش هیجانی، تجربه عملی، درک موقعیت و مهارت در انتخاب فرصت‌های واقعی است.

کسی که عقل معاش دارد، تنها به سطح بالای دانش تکیه نمی‌کند. او می‌داند چگونه روابط انسانی را مدیریت کند، چه زمانی خطر کند و چه زمانی محافظه‌کار باشد. این توانایی باعث می‌شود فرد نه‌تنها در کار موفق شود بلکه سبک زندگی سالم‌تری نیز داشته باشد. در مقابل، افراد صرفاً باهوش که فاقد عقل معاش‌اند، اغلب درگیر مسیرهای حرفه‌ای می‌شوند که انعطاف‌ناپذیر، پرخطر و فرساینده است.

برای نمونه، پزشکی که بدون توجه به ظرفیت شخصی خود وارد رشته‌ای با ساعات کاری طاقت‌فرسا می‌شود، شاید از نظر علمی برجسته باشد اما در عمل کیفیت زندگی‌اش پایین می‌آید. در مقابل، پزشکی که مهارت انتخاب درست و مدیریت روابط انسانی را دارد، می‌تواند کاری متعادل با درآمد کافی بیابد. عقل معاش در این‌جا همان قطب‌نمای پنهانی است که فرد را در میان گزینه‌های بی‌شمار راهنمایی می‌کند.

۲- نقش آموزش‌های کودکی و سخنان والدین در شکل‌گیری عقل معاش

سال‌های نخستین زندگی بیش از آنچه به نظر می‌رسد بر انتخاب‌های بزرگسالی اثر می‌گذارند. بسیاری از والدین متعلق به نسل‌هایی هستند که ارزش را در کار سخت، ساعات طولانی و خدمت به جامعه می‌دیدند. فرزندان این والدین، به‌ویژه اگر آموزش‌های دوران کودکی بر «کار زیاد مساوی موفقیت» تأکید داشته باشد، در بزرگسالی اغلب مسیرهای پرخطر و طاقت‌فرسا را انتخاب می‌کنند.

این افراد باور دارند که فداکاری بی‌پایان در کار، ارزش ذاتی دارد. اما واقعیت امروز متفاوت است. جامعه مدرن پاداش را به کسانی می‌دهد که توانایی انتخاب درست، تمرکز بر کارهای سودآور و انعطاف‌پذیری در تغییر مسیر دارند. کسانی که به‌جای کار سخت، «هوشمندانه کار کردن» را یاد گرفته‌اند.

وقتی کودکی بارها می‌شنود «مهم این است که خدمت کنی حتی اگر خسته شوی»، احتمالاً در آینده در مشاغلی مشغول می‌شود که گرچه ارزش اجتماعی بالایی دارند، اما درآمد و کیفیت زندگی پایینی به همراه می‌آورند. این همان شکاف میان آموزش سنتی و نیازهای دنیای امروز است. در مقابل، والدینی که به فرزندانشان می‌آموزند چگونه فرصت‌ها را بسنجند، چه زمانی «نه» بگویند و از اشتباه کردن نترسند، فرزندانی تربیت می‌کنند که عقل معاش بیشتری دارند.

۳- تغییر سریع زمانه و خطای پیش‌بینی آینده شغلی

یکی از عوامل اصلی ناکامی افراد باهوش، سرعت بالای تغییرات اجتماعی و اقتصادی است. زمانی که فرد در ابتدای مسیر تحصیل یا کار، آینده شغلی خود را ترسیم می‌کند، فرض او این است که شرایط ده یا پانزده سال بعد مشابه امروز خواهد بود. اما در واقعیت، سرعت تحول در فناوری، اقتصاد و ارزش‌های اجتماعی چنان بالاست که این برآوردها اغلب اشتباه از کار درمی‌آیند.

برای مثال، کسی که دهه‌ها پیش مهندسی معدن یا نفت را انتخاب کرد، احتمالاً به آینده‌ای باثبات فکر می‌کرد. اما تغییرات در انرژی‌های تجدیدپذیر (Renewable Energy) و بحران‌های زیست‌محیطی (Environmental Crisis) ارزش این رشته‌ها را دگرگون کرد. به همین ترتیب، بسیاری از مشاغل سنتی امروز با خطر جایگزینی توسط هوش مصنوعی (Artificial Intelligence) و روباتیک (Robotics) روبه‌رو هستند.

عقل معاش یعنی توانایی بازبینی مداوم مسیر و جسارت تغییر آن پیش از آن‌که خیلی دیر شود. کسانی که انعطاف ندارند، حتی اگر هوش بالایی داشته باشند، در مشاغلی گیر می‌کنند که در آغاز آینده‌دار به‌نظر می‌رسید اما در عمل به بن‌بست رسیده است. در مقابل، کسانی که می‌توانند تغییر جهت دهند، خود را با زمانه هماهنگ می‌کنند و از فرصت‌های جدید بهره می‌برند.

۴- پدیده ماند یا همان ترس از تغییر مسیر

در روان‌شناسی، پدیده‌ای وجود دارد که می‌توان آن را نوعی «اینرسی حرفه‌ای» (Career Inertia) نامید. افراد به دلیل ترس، فشار اجتماعی یا احساس تعهد، مسیر شغلی‌ای را ادامه می‌دهند که می‌دانند به فرسایش و استرس می‌انجامد. این حالت شبیه ماندن در رابطه‌ای ناکارآمد است؛ فرد می‌داند ادامه دادن آسیب‌زاست، اما جرات خروج ندارد.

این ترس اغلب از دست دادن سرمایه‌گذاری قبلی سرچشمه می‌گیرد. کسی که سال‌ها برای مدرکی زحمت کشیده یا در یک سازمان ارتقا یافته، نمی‌تواند به‌راحتی مسیر را تغییر دهد، حتی اگر بداند ادامه این راه او را به بن‌بست می‌رساند. در علم اقتصاد این وضعیت «هزینه غرق‌شده» (Sunk Cost) نام دارد، و در زندگی واقعی بسیاری را به قربانی تبدیل می‌کند.

افرادی که عقل معاش بالاتری دارند، می‌توانند این ترس را مدیریت کنند. آن‌ها می‌دانند تغییر مسیر اگرچه در کوتاه‌مدت دشوار است، اما در بلندمدت کیفیت زندگی را افزایش می‌دهد. شجاعت در برابر فشارهای اجتماعی و توانایی بازتعریف هویت شغلی، یکی از تفاوت‌های کلیدی میان کسانی است که موفقیت پایدار دارند و کسانی که در مشاغل طاقت‌فرسا گرفتار می‌شوند.

۵- سقوط اقتصادی و بی‌ارزش شدن کارهای ضروری

یکی دیگر از عوامل شکاف میان کار سخت و نتیجه واقعی، سقوط‌های اقتصادی و تغییر ارزش‌گذاری اجتماعی بر کارهاست. در دوره‌های رکود، مشاغل ضروری مانند آموزش، پزشکی پایه یا خدمات عمومی نه‌تنها دستمزد کافی نمی‌گیرند بلکه گاه با بی‌اعتنایی مواجه می‌شوند. در مقابل، فعالیت‌های سوداگرانه (Speculative Activities) یا کارهایی با ظاهر پرزرق‌وبرق، ارزش بالاتری پیدا می‌کنند.

این وضعیت افراد باهوش اما فاقد عقل معاش را در تله گرفتار می‌کند. آن‌ها ممکن است در مشاغل ضروری بمانند چون ارزش اجتماعی آن‌ها را باور دارند، اما در عمل از نظر مالی عقب می‌مانند. در مقابل، کسانی که عقل معاش دارند، می‌توانند با درک شرایط اقتصادی و تغییر مسیر به سمت حوزه‌های نوظهور، از این سقوط‌ها جان سالم به در برند.

تاریخ پر از نمونه‌هایی است که مشاغل کلیدی در یک دوره اهمیت داشتند اما در دوره بعد به حاشیه رفتند. آموزگاری در قرن نوزدهم یک موقعیت اجتماعی برجسته بود، اما امروز بسیاری از معلمان با فشار مالی شدید زندگی می‌کنند. این تضاد میان ارزش اجتماعی و پاداش اقتصادی، همان چیزی است که عقل معاش می‌تواند با مدیریت هوشمندانه کاهش دهد.

۶- نقش سرمایه اجتماعی (Social Capital) در شکل‌گیری عقل معاش

جامعه‌شناسان مفهوم «سرمایه اجتماعی» (Social Capital) را برای توضیح شبکه روابط و اعتماد میان افراد به کار می‌برند. کسانی که سرمایه اجتماعی بالاتری دارند، نه تنها به منابع بیشتری دسترسی دارند بلکه بهتر می‌توانند موقعیت‌های کاری و اقتصادی را به نفع خود به‌کار گیرند. عقل معاش اغلب در بستری شکل می‌گیرد که روابط انسانی قوی و اعتماد متقابل وجود داشته باشد.

برای نمونه، در ایالات متحده بسیاری از مهاجران نسل اول، با وجود نمرات عالی و مدرک‌های معتبر، در مشاغل سطح پایین گرفتار شدند. دلیل این ناکامی نه هوش پایین بلکه نبود شبکه‌های حمایتی و سرمایه اجتماعی بود. در مقابل، گروه‌هایی که توانستند انجمن‌ها، کلیساها یا شبکه‌های تجاری منسجم ایجاد کنند، سریع‌تر پیشرفت کردند.

مثال تاریخی روشن، داستان مهاجران یهودی اروپای شرقی در اوایل قرن بیستم نیویورک است. بسیاری از آن‌ها با بهره‌گیری از شبکه‌های خانوادگی و صنفی، کسب‌وکارهای کوچک پوشاک و خیاطی را بنا کردند که بعدها به برندهای جهانی تبدیل شد. در این‌جا عقل معاش به معنای بهره‌برداری هوشمندانه از سرمایه اجتماعی بود. این نشان می‌دهد که هوش فردی به‌تنهایی کافی نیست، بلکه جایگاه اجتماعی و شبکه‌های ارتباطی نقش مهمی در موفقیت و سبک زندگی ایفا می‌کنند.

۷- نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory) و الگوبرداری از موفقان

از دید روان‌شناسی، عقل معاش تا حد زیادی محصول مشاهده و الگوبرداری است. نظریه یادگیری اجتماعی (Social Learning Theory) آلبرت بندورا تأکید می‌کند که انسان‌ها بسیاری از رفتارهای خود را با دیدن دیگران می‌آموزند. فردی که در کودکی و نوجوانی شاهد تصمیم‌های درست یا نادرست اطرافیان بوده، در بزرگسالی با الگوهای ذهنی متفاوتی وارد میدان زندگی می‌شود.

برای مثال، در دهه ۱۹۸۰ ژاپن شاهد رشد نسلی از کارآفرینان بود که به جای تکرار مدل «کارمند وفادار تا بازنشستگی»، به الگوهای آمریکایی نوآوری و استارتاپ نگاه کردند. آن‌ها آموختند که عقل معاش در اقتصاد جهانی جدید به معنای ریسک‌پذیری کنترل‌شده است. در مقابل، نسلی که همچنان به الگوی سنتی وفادار ماند، در مشاغل ثابت اما فرساینده گیر افتاد.

این نظریه توضیح می‌دهد چرا دو فرد با سطح IQ مشابه، مسیرهای متفاوتی می‌پیمایند. کسی که از کودکی دیده است افراد موفق جرات تغییر مسیر داشته‌اند، به احتمال زیاد خود نیز در بزنگاه‌های زندگی چنین تصمیمی می‌گیرد. در حالی که فردی که همیشه اطرافیانش را درگیر کار زیاد اما بدون نتیجه دیده، همان الگو را تکرار می‌کند و در تله سخت‌کوشی بی‌ثمر گرفتار می‌شود.

۸- اثر تغییر ارزش‌های فرهنگی (Cultural Value Shift) بر تعریف موفقیت

یکی از عوامل جامعه‌شناختی مهم در عقل معاش، تغییر ارزش‌های فرهنگی در دوره‌های تاریخی است. هر جامعه در دوره‌ای خاص نوعی از موفقیت را ارزشمند می‌داند و همین ارزش‌ها بر انتخاب‌های فردی اثر می‌گذارد. مشکل زمانی پدید می‌آید که ارزش‌های مسلط جامعه با واقعیت اقتصادی همخوان نباشد.

برای مثال، در دوران انقلاب صنعتی بریتانیا قرن نوزدهم، کار طولانی در کارخانه نشانه تعهد و اخلاق کاری تلقی می‌شد. بسیاری از خانواده‌های طبقه کارگر فرزندان خود را تشویق می‌کردند که سخت‌کوش باشند و از صبح تا شب در خط تولید بمانند. اما در همان دوره، کسانی که عقل معاش بیشتری داشتند، به‌جای صرفاً سخت کار کردن، سرمایه اندکی را جمع کردند و کسب‌وکارهای کوچک مستقل راه انداختند. آن‌ها در نسل‌های بعدی به طبقه متوسط یا حتی ثروتمند بدل شدند.

به همین ترتیب، در آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، موفقیت در قالب «شغل ثابت در یک شرکت بزرگ» تعریف می‌شد. این ارزش فرهنگی باعث شد بسیاری از باهوشان درگیر زندگی کارمندی طولانی شوند. اما در دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با تغییر ارزش‌ها به سمت نوآوری و کارآفرینی، کسانی که توانستند خود را با این موج هماهنگ کنند، به رهبران صنعت فناوری تبدیل شدند. مثال تاریخی روشن، استیو جابز (Steve Jobs) و بیل گیتس (Bill Gates) است که برخلاف ارزش‌های سنتی، مسیر متفاوتی برگزیدند و عقل معاش خود را در تغییر فرهنگی زمانه نشان دادند.

۹- آیا عقل معاش ذاتی است یا قابل یادگیری؟

پرسش مهم این است که آیا عقل معاش ویژگی‌ای مادرزادی است یا می‌توان آن را آموخت؟ پاسخ ترکیبی است. بخشی از این توانایی به شخصیت فرد و عوامل ژنتیکی مرتبط است. برای مثال، برخی افراد ذاتاً ریسک‌پذیرترند و راحت‌تر مسیرهای تازه را امتحان می‌کنند. اما بخش بزرگی از عقل معاش از طریق تجربه، آموزش و محیط اجتماعی شکل می‌گیرد.

برخلاف IQ یا ضریب هوشی (Intelligence Quotient) که تا حدی ثابت است، عقل معاش و هوش هیجانی قابلیت رشد و تقویت دارند. مهارت‌هایی مانند خودآگاهی (Self-Awareness)، همدلی (Empathy)، کنترل هیجان (Emotional Regulation) و ارتباط مؤثر (Effective Communication) می‌توانند به‌مرور پرورش یابند. فردی که در این زمینه‌ها سرمایه‌گذاری می‌کند، احتمال بیشتری دارد که در انتخاب‌های کاری و سبک زندگی موفق باشد.

بنابراین، عقل معاش صرفاً یک «هدیه طبیعی» نیست. بلکه توانایی‌ای است که با تمرین و اصلاح نگرش می‌توان آن را تقویت کرد. این نکته برای کسانی امیدبخش است که احساس می‌کنند در مسیر غلطی گیر افتاده‌اند. اگر به‌جای سرزنش خود، روی یادگیری و تغییر تمرکز کنند، هنوز شانس زیادی برای ساختن زندگی بهتر دارند.

۱۰- دام کار زیاد و راه‌های رهایی از آن

بسیاری از افراد باهوش در دام «کار زیاد» (Overwork) گرفتار می‌شوند. آن‌ها تصور می‌کنند ساعات طولانی مساوی با پیشرفت است، در حالی که این باور یک توهم است. پژوهش‌ها نشان می‌دهد پس از حدود ۴۰ تا ۵۰ ساعت کار در هفته، بهره‌وری به‌طور چشمگیری کاهش می‌یابد. فراتر از آن، فرد تنها بدن و ذهن خود را فرسوده می‌کند.

راه رهایی از این دام، بازنگری در تعریف موفقیت است. کسانی که عقل معاش دارند، موفقیت را نه صرفاً در پیشرفت شغلی، بلکه در تعادل میان درآمد، سلامت و رضایت شخصی می‌بینند. برای خروج از چرخه کار زیاد، فرد باید یاد بگیرد چگونه «نه» بگوید، مرزهای کاری مشخص کند و بخشی از انرژی خود را به سرمایه‌گذاری بر روابط، خلاقیت و بازسازی ذهنی اختصاص دهد.

این تغییر ساده نیست، زیرا جامعه اغلب سخت‌کوشی بی‌پایان را تحسین می‌کند. اما واقعیت این است که سبک زندگی خوب و درآمد مکفی، بخشی از خوشبختی است. کسی که به‌خاطر کار زیاد سلامتی‌اش را از دست می‌دهد یا خانواده‌اش را نادیده می‌گیرد، حتی اگر شغلی ضروری داشته باشد، در نهایت قربانی همان نظامی می‌شود که برای خدمت به آن تلاش کرده است.

۱۱- چگونه می‌توان عقل معاش را در نسل‌های آینده تقویت کرد؟

اگر بپذیریم که عقل معاش ترکیبی از هوش هیجانی و مهارت‌های عملی است، پرسش پایانی این خواهد بود که چگونه می‌توان آن را در نسل‌های آینده پرورش داد. پاسخ در آموزش و فرهنگ‌سازی نهفته است. مدارس و خانواده‌ها باید به جای تأکید صرف بر نمره و مدرک، بر مهارت‌هایی چون تفکر انتقادی (Critical Thinking)، مدیریت زمان (Time Management) و انعطاف‌پذیری (Flexibility) تمرکز کنند.

والدین می‌توانند با الگو شدن، اهمیت انتخاب هوشمندانه و تعادل میان کار و زندگی را به فرزندان بیاموزند. همچنین، باید فضایی فراهم کنند که اشتباه کردن عیب نباشد. زیرا بسیاری از افراد فاقد عقل معاش، به دلیل ترس از خطا، در همان مسیر غلط باقی می‌مانند.

در نهایت، جامعه‌ای که ارزش را تنها در کار سخت نبیند بلکه به کیفیت زندگی نیز بها دهد، نسلی پرورش خواهد داد که عقل معاش بیشتری دارد. چنین نسلی می‌تواند هم چرخ جامعه را بچرخاند و هم از زیر چرخ آن له نشود.

خلاصه نهایی

عقل معاش و هوش هیجانی در کار و زندگی عامل اصلی تفاوت میان کسانی است که سبک زندگی متعادل و درآمد پایدار دارند و کسانی که در دام کار سخت اما بی‌ثمر گرفتار می‌شوند. آموزش‌های دوران کودکی، سخنان والدین و ارزش‌گذاری سنتی بر کار زیاد، بسیاری را به مسیرهای طاقت‌فرسا سوق می‌دهد. سرعت تغییر زمانه و خطای پیش‌بینی آینده شغلی باعث می‌شود حتی افراد باهوش در مشاغلی بمانند که ارزش خود را از دست داده‌اند.

پدیده اینرسی حرفه‌ای و ترس از تغییر مسیر، همچون باری روانی مانع تصمیم‌گیری‌های درست می‌شود. سقوط اقتصادی و بی‌ارزش شدن کارهای ضروری شکاف میان ارزش اجتماعی و پاداش فردی را عمیق‌تر می‌کند. با این حال، عقل معاش قابل یادگیری است و با تقویت مهارت‌هایی چون خودآگاهی و انعطاف می‌توان آن را رشد داد. برای رهایی از دام کار زیاد، باید مرزهای سالم در کار تعریف کرد و موفقیت را دوباره بازتعریف نمود. در نهایت، آموزش نسل‌های آینده بر پایه مهارت‌های زندگی می‌تواند جامعه‌ای بسازد که هم کارآمد و هم انسانی‌تر باشد.

❓ سؤالات رایج (FAQ)

۱- عقل معاش چه تفاوتی با هوش هیجانی دارد؟
عقل معاش ترکیبی از هوش هیجانی، تجربه عملی و توانایی انتخاب درست است. هوش هیجانی بیشتر بر مدیریت احساسات متمرکز است، در حالی که عقل معاش بر تصمیم‌های کاربردی و اقتصادی نیز اثر می‌گذارد.

۲- آیا می‌توان عقل معاش را در بزرگسالی یاد گرفت؟
بله. با تمرین مهارت‌هایی مانند خودآگاهی، ارتباط مؤثر و انعطاف‌پذیری می‌توان عقل معاش را تقویت کرد. این توانایی محدود به کودکی نیست.

۳- چرا افراد باهوش گاهی در مشاغل بد گرفتار می‌شوند؟
زیرا بر اساس پیش‌بینی‌های قدیمی یا فشار اجتماعی مسیرهایی را انتخاب می‌کنند که در زمانه جدید ارزش خود را از دست داده است و از تغییر می‌ترسند.

۴- چگونه می‌توان از دام کار زیاد بیرون آمد؟
با بازتعریف موفقیت، تعیین مرزهای کاری و تمرکز بر تعادل میان درآمد، سلامت و روابط می‌توان از چرخه فرساینده کار زیاد رها شد.

۵- نقش خانواده‌ها در پرورش عقل معاش چیست؟
خانواده‌ها می‌توانند با آموزش انتخاب هوشمندانه، تشویق به تجربه کردن و ایجاد فضایی امن برای اشتباه، عقل معاش فرزندان را تقویت کنند.

ارسال به دوستان