روانشناسی میانفرهنگی شاخهای از روانشناسی است که بررسی میکند انسانها در فرهنگهای مختلف چگونه فکر میکنند، احساس و رفتار میکنند. این علم کمک میکند بفهمیم تفاوتهای فرهنگی از کجا میآیند و چگونه میتوانیم با وجود این تفاوتها در کنار هم با آرامش و احترام زندگی کنیم.
امروزه جهان بیش از هر زمان دیگری به هم پیوسته است. مردم از فرهنگها، زبانها و سنتهای گوناگون در کنار یکدیگر زندگی میکنند، کار میکنند و تحصیل میکنند. این پیوند نزدیک، فرصتهای بزرگی برای رشد و همکاری فراهم میآورد، اما در عین حال چالشهای تازهای را هم ایجاد میکند. گاهی تفاوتهای فرهنگی سبب سوءتفاهم، فاصلهگرفتن یا حتی تعارض میشود. درست در همین نقطه است که روانشناسی میانفرهنگی به کمک میآید.
هدف اصلی این رویکرد آن است که هم شباهتهای جهانی میان انسانها را بشناسد و هم ویژگیهای خاص هر فرهنگ را درک کند.
ریشههای روانشناسی میانفرهنگی را میتوان در کارهای انسانشناسانی پیدا کرد. آنها نشان دادند که نشان دادند رفتارهای انسانی همیشه نتیجه ویژگیهای زیستی نیست، بلکه شرایط اجتماعی و فرهنگی نیز نقش مهمی دارند. این دیدگاه، مفهوم «نسبیت فرهنگی» را به میان آورد؛ یعنی هیچ فرهنگی از دیگری برتر نیست و هر فرهنگ در بستر تاریخی و اجتماعی خودش معنا پیدا میکند.
در دهههای میانی قرن بیستم، روانشناسانی مانند جان بری، هری تریاندیس و گوستاو جاهودا پایههای روانشناسی میانفرهنگی را به شکل علمی بنا کردند. آنها معتقد بودند بیشتر نظریههای روانشناسی بر اساس افراد غربی ساخته شدهاند و باید در فرهنگهای دیگر نیز آزموده شوند. بهویژه کار جان بری در زمینه «سازگاری فرهنگی» تأثیر زیادی داشت و نشان داد مهاجران و گروههای اقلیت چگونه میتوانند خود را با فرهنگهای جدید وفق دهند.
بنابراین، از همان آغاز دو هدف اصلی برای این حوزه تعریف شد:
نخست، کشف ویژگیهای مشترک انسانی که در همه فرهنگها وجود دارد،
دوم، شناخت ویژگیهای خاص که هر فرهنگ را منحصربهفرد میسازد.
در طول سالها، نظریههای مختلفی برای توضیح تفاوتهای فرهنگی و شیوههای همزیستی ارائه شده است. یکی از معروفترین آنها مدل «ابعاد فرهنگی» هافستد است. او نشان داد فرهنگها را میتوان از نظر فردگرایی یا جمعگرایی، فاصله قدرت، پرهیز از عدم قطعیت، مردانگی یا زنانگی، جهتگیری بلندمدت یا کوتاهمدت و میزان ولع یا خویشتنداری دستهبندی کرد. برای مثال، در جوامع فردگرا مانند آمریکا، استقلال فردی بسیار ارزشمند است، در حالی که در جوامع جمعگرا مانند ژاپن، هماهنگی گروهی اهمیت بیشتری دارد.
بنظر میرسد در فرهنگهای غربی هویت افراد بیشتر بر ویژگیهای شخصی استوار است، اما در فرهنگهای شرقی هویت افراد با نقشها و روابط اجتماعی تعریف میشود. این تفاوتها باعث میشود که افراد در تصمیمگیری یا بروز هیجانها رفتارهای متفاوتی نشان دهند.
در عین حال که میدانیم محیط طبیعی و اجتماعی یک جامعه بر ارزشهای فرهنگی اثر میگذارد. برای مثال، زندگی در جوامعی که به همکاری برای کشاورزی نیاز داشتهاند، روحیه جمعگرایی را تقویت کرده است.
در دهههای اخیر، حوزه جدیدی به نام «عصبفرهنگشناسی» پدید آمده است که نشان میدهد حتی ساختارها و عملکرد مغز نیز تحت تأثیر فرهنگ شکل میگیرند. این موضوع ثابت میکند فرهنگ چیزی سطحی یا بیرونی نیست، بلکه در عمق ذهن و بدن انسان ریشه دارد.
دکتر محمدرضا مقدسی بنانگذار و پدر تاب آوری ایران که ترجمه کتاب تاب آوری و مهاجرت را نیز در کارنامه خود دارد معتقد است که نظریات سازگاری فرهنگی میتواند به این سوال پاسخ دهد که مهاجران و اقلیتها برای مواجهه با فرهنگ جدید چه راهبردهایی را برمیگزینند. برخی ادغام و پذیرش هر دو فرهنگ را انتخاب میکنند، برخی جذب فرهنگ میزبان میشوند و فرهنگ خود را کنار میگذارند، عدهای فقط فرهنگ خود را حفظ میکنند و گروهی هم دچار حاشیهنشینی میشوند. پژوهشها نشان دادهاند که ادغام یا یکپارچگی معمولاً بهترین نتایج را به همراه دارد.
برای مطالعه علمی فرهنگ و روانشناسی باید روشهای دقیق و متنوعی به کار برد. یکی از این روشها دیدگاه «اتیک» و «امیک» است. در دیدگاه اتیک، پژوهشگران به دنبال کشف ویژگیهای عمومی انسان هستند که در همه فرهنگها مشترک است. در دیدگاه امیک، تمرکز بر ویژگیهای خاص و بومی هر فرهنگ قرار میگیرد. ترکیب این دو دیدگاه به نتایج دقیقتر منجر میشود.
روش دیگر مطالعات مقایسهای است. در این روش، گروههایی از فرهنگهای مختلف در شرایط مشابه مورد بررسی قرار میگیرند. پیمایشهای گسترده میانفرهنگی نیز ابزارهای ارزشمندی هستند که با پرسشنامهها و مقیاسهای استاندارد، ارزشها و نگرشهای مردم را در کشورهای مختلف اندازهگیری میکنند.
شناخت تفاوتهای فرهنگی در زندگی روزمره کاربردهای فراوان دارد. در آموزش، معلمان با آگاهی از این تفاوتها میتوانند محیطی فراهم کنند که همه دانشآموزان، صرفنظر از پیشینه فرهنگیشان، احساس راحتی و ارزشمندی داشته باشند.
در حوزه سلامت، پزشکان و پرستاران اگر به باورهای فرهنگی بیماران درباره بیماری و درمان توجه کنند، میتوانند رابطهای اعتمادآمیز ایجاد کنند و نتیجه درمان بهتر شود.
در محیطهای کاری جهانی، شناخت ابعاد فرهنگی باعث میشود مدیران و کارکنان بتوانند همکاری بهتری داشته باشند، تعارضها کمتر شود و بهرهوری افزایش پیدا کند.
روانشناسی میانفرهنگی به ما میآموزد که برای زندگی در جهانی متنوع باید فروتنی فرهنگی داشته باشیم. یعنی بپذیریم که همیشه چیزهای تازهای از دیگران برای یادگرفتن وجود دارد. این دانش همدلی ما را تقویت میکند و باعث میشود دیدگاهها و ارزشهای دیگران را بهتر درک کنیم.
مشاور عالی ماموریت ملی تاب آوری فرهنگی در پایان یادآور میشود روانشناسی میانفرهنگی به ما نشان میدهد فرهنگ نه چیزی سطحی، بلکه ریشهدار در هویت، رفتار و حتی مغز انسان است. با شناخت نظریهها، روشها و یافتههای این حوزه میتوانیم اختلافات فرهنگی را بهتر مدیریت کنیم و زمینه همزیستی مسالمتآمیز را فراهم آوریم.
اگرچه چالشهایی مانند خطر کلیسازی و نادیدهگرفتن روابط قدرت وجود دارد، اما این رشته همچنان ابزار مهمی برای ساختن جوامعی فراگیر و هماهنگ به شمار میرود. در جهانی که هر روز پیوندهایش بیشتر میشود، این دانش به ما کمک میکند نه تنها کنار هم زندگی کنیم، بلکه با هم رشد و شکوفایی بیشتری را تجربه کنیم.
منبع: میگنا
پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر