عصر ایران ؛ احسان محمدی - دو همکار سرد و گرم کشیدهی روزگار دارم، هر دو ۵۵ ساله با موهای جوگندمی و رفاقتی ۳۰ ساله. عباس و محسن. از دوران دانشجویی دهه ۶۰ با همند. دانشگاه آنها را به هم گره زده، رفت و آمد خانوادگی دارند و لحظهای را برای سر به سر هم گذاشتن از دست نمیدهند.
با آنها سفر کاری رفتم، حالا دورتر از میز و دفتر و شرکت، رهاتر. مثل دو هم اتاقی دوران دانشگاه کل کل میکنند، داستان شیرینکاریهای گذشتهشان را مثل پته میاندازند روی آب، از هر چیزی بهانهای درست میکنند برای خندیدن، ذرهای از هم دلچرکین نمیشوند و کاری میکنند که دلم برای رفیقهای اندک و قدیمیام لک میزند.
بعداز خدمت سربازی و دانشگاه دیگر پیدا کردن رفیق تازه خیلی سخت میشود، آدم دوست پیدا میکند، ارتباط میسازد، همکار پیدا میکند، ممکن است با کسی حتی شریک شوی، سفر بروی اما رفیق عمیق … خیلی سخت است.
شاید یکی از دلایلش این است که در آن سن و سال ذهن آدم خیلی حسابگر نیست، آدمها را اسکن و قضاوت نمیکند، باغچه همدیگر را بیل نمیزنند که کِرمی بزند بیرون. از خندیدن یک نفر خوشت میآید و رفیق میشوی، از دل و جرئت داشتن یک نفر خوشت میآید و سالها با او گره میخوری و ریشهها در هم تنیده میشود.
تا جوانترید رفیق بسازید که وقتی سن میگذرد دارایی هم میشوید وگرنه میز و صندلی و مدرک و حتی حساب بانکی جای این لحظههای رفاقت را نمیگیرد که سعدی راست میگفت:
دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف
لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است