 
                  عصر ایران؛ قادر باستانی تبریزی - چندی پیش، قتل یک روحانی میانسال در محله باغ فیض تهران، خبرساز شد. سپس حمله خونین به روحانی دیگری در امامزاده یحیی در جنوب پایتخت، برصفحه اخبار نشست. این حوادث فقط دو نقطه از یک منحنی نگرانکنندهاند که به آرامی روحانیت را از جایگاه تاریخی و نمادین خود به موقعیتی آسیبپذیر رانده است. چرا جامعهای که زمانی روحانیت در آن نماد عدالت، مشروعیت، احترام و اعتماد بود، امروز با پدیده آسیب، تمسخر و حتی خشونت فیزیکی مواجه است؟ این دگرگونی از کجا آغاز شد و چگونه میتوان زنجیره زوال اعتماد و اطمینان را از نو پیوند زد؟

سالهاست که فشار اجتماعی بر قشر روحانی افزایش یافته و این فشار از سوی جامعهای است که روزگاری روحانیت را پناه و صدای خود میدانست، اما امروز او را مسبب ناملایمات تلقی میکند. بسیاری از روحانیون شریف و مستقل که با مشکلات معیشتی دستوپنجه نرم میکنند، گاه از حضور در جامعه با لباس روحانیت پرهیز دارند. دوستی دارم روحانی و اهل قم، که وقتی به تهران میآید، غالبا هنگام رفت و آمد در شهر لباس شخصی میپوشد.
خشونت فیزیکی و زخمهایی که امروز بر پیکر روحانیت قابل رؤیت شده، یک فرایند تاریخی را نشان میدهد که لابد محصول ترکیب ورود به قدرت، فاصلهگیری از روزمرگی مردم و تغییر ساختارهای رسانهای است. بازسازی این سرمایه نیازمند بازگشت بنیادین به نقشهای اجتماعی و اخلاقی اصیل خود است.
البته ماجرا را نباید سطحی دید. خشونت علیه روحانی، صرفاً رفتار هیجانی افراد نیست؛ بازتاب شکافی است که میان ارزشهای دینی و زیست واقعی مردم پدید آمده است، اما همانگونه که این شکاف بهتدریج شکل گرفت، میتواند بهتدریج نیز ترمیم شود؛ اگر گفتوگو و همراهی میان مردم و روحانیت دوباره جریان یابد.
در صدر انقلاب، روحانیت نماد سادهزیستی، عدالتخواهی و مشروعیت دینی بود. آنان زبان مردم در برابر قدرت بودند، اما هنگامی که بخشی از روحانیت به مناصب سیاسی و مدیریتی وارد شد، تصویر عمومی به تدریج تغییر کرد. روحانی از نماینده دین به نماینده قدرت تبدیل شد. از آن پس، مردم آگاهانه یا ناخودآگاه، درست یا نادرست، هر ناکارآمدی در عرصه سیاست و مدیریت را به پای قشر روحانیت نوشتند.
پژوهشگری میگفت: در یکی از پیمایشهای چند سال پیش، وقتی از مردم پرسیده شد، «قدرت سیاسی در ایران بیش از همه در دست کدام گروه است؟»، اکثریت پاسخ دادند «روحانیت». این در حالی است که در دهه ۸۰ چنین برداشتی کمتر بود. این تحول آماری، نماد یک تحول ذهنی هم هست که همزمان با کاهش سرمایه اجتماعی نظام سیاسی، سرمایه اجتماعی روحانیت نیز آسیب دیده است.

امروز دیگر مرز روشنی میان «روحانیت حکومتی» و «روحانیت مردمی» در ذهن جامعه وجود ندارد. نسل جدیدی که زیست رسانهایاش در فضای مجازی شکل گرفته، کمتر با روحانیت از نزدیک ارتباط دارد و همین فاصله، زمینه سوءتفاهم و بیاعتمادی را گسترش داده است. در شبکههای اجتماعی، گاه شوخی و طعنه جای گفتوگوی واقعی را گرفته و نقدهای احساسی جای نقدهای منصفانه را پر کرده است. در این میان، رسانههای فارسیزبان خارج از کشور نیز با استفاده از ضعف عمیق صداوسیما در جذب و اقناع مخاطب، توانستهاند از این خلأ ارتباطی بهرهبرداری کنند و تصویری تحریفشده و گاه کاریکاتوری از روحانیت ارائه دهند.
البته همه ماجرا را نمیتوان به دشمن یا رسانهها نسبت داد. ریشه اصلی بحران در فاصلهای است که میان روحانیت و مردم شکل گرفته؛ فاصلهای که نه با توصیه نخبگان پُر میشود و نه با تبلیغات رسمی. این فاصله تنها با بازگشت به نقش اصیل روحانیت قابل ترمیم است. نقشی که از آغاز، صدای مردم و سخنگوی رنجها و امیدهای آنان بوده است. هرگاه روحانیت دوباره در کنار مردم بایستد و دردشان را با صدای بلند بیان کند، آن پیوند دیرینه اعتماد و احترام نیز از نو جان خواهد گرفت.
مردم اگر احساس کنند روحانیت دردشان را میفهمد و در کنارشان میایستد، دوباره به او اعتماد خواهند کرد، اما اگر تصور کنند او تنها از موضع و جانب قدرت سخن میگوید و ناکارآمدیها را توجیه میکند، حتی سخنان دینیاش نیز پژواکی در دل جامعه نخواهد داشت. با این حال، جامعه ایران هنوز در ژرفای خود برای روحانیت اصیل حرمت قائل است و بقای این حرمت، بیش از هر زمان دیگری به صداقت، شجاعت و همدلی واقعی گره خورده است.
روحانیت اگر میخواهد از چرخه خشونت و فرسایش اجتماعی رها شود، باید دوباره در آینه مردم خود را ببیند، نه در قاب قدرت. مردم، هرگاه نشانههایی از این بازگشت صادقانه ببیند، در برابر هرگونه خشونت علیه روحانیت حساستر خواهد شد. مردم و روحانیت دو سوی یک تاریخاند و ریشه در یک خاک و جان در یک باور دارند. اگر یکی از دیگری فاصله بگیرد، هر دو ضعیف میشوند. با این همه، جامعه ایران هنوز ظرفیت آشتی دارد. هنوز میتوان میان این دو، پیوندی زنده و صمیمی زد.