متن دریافتی - از میان تکرار دیوار های آجری و پیوندهای بتنی شان، دالان ورودی پیداست، دالان کوتاهی که گیت های شناسایی چهره ، خودی ها و نه خودی را غربال میکنند.
در کنار گیت ها، در نرده ای دیگری در اختیار نگهبانی ست که بنابه تشخیصش آن را برای ورود و خروج کسانی که به چشم های هوشمند گیت، نا آشنا می آیند باز و بسته میکند.
پس از عبور از دالان ، حیاطی در خشکترین حال ممکن خود را به چشم آدمی فرو میکند، حیاطی عاری از حیات، با آغوشی از باغچه هایی که به خاک رسیده اند و پیکر بی روح درختان کهنی که تنها از آن استخوان های پوکیده ی چوبی به جای مانده است.

در شکسته آهنی منهول های فاضلاب و تلنبار بطری های آب نیزهم مشاطه ی هم ساز با چهره عجوز بی حیات حیاط را کامل می کند.
ناگزیر پس از عبور از حیاط به ساختمان دیگری باید رفت.
با گشودن در ورودی ساختمان ، حجمی از هجوم بوی نا مطلوب آدمی و سیگار و ...، آن اندک امید و باور خوش را در خاطر به محاق می برد.
نرده های میل میل و در چوبی با نوشته های ماژیکی، تختی بی رمق با تشکی خسته، در ابتدای راه پله ها، دیوارهایی کدر از بی رنگی و بی رونقی، و سکوتی که گاهی با صدای چکمه ها سپید مردانی خسته اما خوشرو می شکند.

پله های یک به یک زیر پا میگذارم تا به همان طبقه موعود برسم، ورودی طبقه، درب بزرگی ست که روی آن با ماژیک نوشته اند" سیگار نکشید "و بعد دیگرانی اصلاح کرده اند که" بکشید "، بعد هم، دو دهلیز دالان وار، در دوسمت خود نور را در به چشم میخواند.
بو ها تند تر میشود و بی رمقی و بی رونقی دیوار ها بیشتر!
از آسمان و زمین و کنج و کنار کفش و دمپایی و سرپایی در رنگ و اندازه و کهنگی های مختلف به آدمی خوش آمد می گوید.
و آدمهایی هم هارمونی با خستگی دیوار ها از کنار میگذرند و خوش آمد میگویند.
از روی شماره و گذار از پوسترهای "سیگار بد است!" و "بچه ی خوب، سیگار نمیکشد!"
به در همان اتاقی میرسم که قرار است در آن خشت خشت آینده را روی هم بگذارم!
در با نواختنی باز میشود و ناگهان کفران آن زیبایی هایی را که در همین چند دقیقه دیده ام چون دهلی در گوشم نواخته می شود!

اتاقکی کوچک و تخت های کهنه و آهنی دو طبقه ومفرشی آب به چشم ندیده و خورشید گزیده!
و کمدهایی برون افتاده از پنجره ی خاطره های کهن و ماسیده به تن دهه ها!
و دیوارهایی شرمنده از بار آویز قابله های سیاه و رنگ و روی باخته!
اینجا تقریبا آخرین پتکی بر سقف کاخ رویاهایی ست که آدمی در جام جم صفحه های مجازی از احوال زندگی هم سرنوشتان در کشور ها و شهرهای دیگر دیده است!
اتاقکی با فضای زیستی یک تا دونفر اما برای حضور اسمی سه نفر و حضور رسمی پنج نفر!
اینجا جایی ست که همان هایی که قرار است آینده را برای کشور بسازند باید باهم همزیستی کنند. و ایران را هم آباد!
اینجا خوابگاه دانشجویان دکتری تخصصی دانشگاه بوعلی سیناست!






