۲۸ آبان ۱۴۰۴
به روز شده در: ۲۸ آبان ۱۴۰۴ - ۱۴:۵۲
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۱۱۵۴۵۹
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۴ - ۲۸-۰۸-۱۴۰۴
کد ۱۱۱۵۴۵۹
انتشار: ۱۳:۱۴ - ۲۸-۰۸-۱۴۰۴

اعترافات یک لاک‌پشت ایرانی در کانادا (12) : فرشته‌های کوچک بازنشسته

اعترافات یک لاک‌پشت ایرانی در کانادا (12) : فرشته‌های کوچک بازنشسته
پت با هفتاد سالگی‌اش و الیزابت با زانوهای دردناکش، بیرون نمی‌آیند تا مثل یک قهرمان دنیا را عوض کنند. بیرون می‌آیند چون کمک‌کردن ساده‌ترین شکلِ زنده‌بودنِ راستین است. چون در عمق وجود هر انسانی یک نیاز آرام و بی‌صدا هست: اینکه ردی از خودش روی قلب کسی بگذارد.

عصر ایران؛ کوثر شیخ نجدی - یک‌سری تیر و تخته از آمازون سفارش داده بودم و لیوان قهوه به دست، دمِ در منتظر رسیدن‌شان بودم. بچه‌های خوبی نبودند؛ آمدند همه را پایین پله‌ها ول کردند و رفتند. من هم طبق معمول لبخند زدم و امضا کردم. بعد تازه فهمیدم حتی یک سانت هم نمی‌توانم تکان‌شان بدهم. همین‌طور ارشمیدوس‌وار دورشان می‌چرخیدم و قوانین اهرم فیزیک را در ذهنم مرور می‌کردم ببینم می‌شود کسریِ زورِ بازو را با زیادیِ مغز جبران کرد یا نه، که یکهو فرشته‌ی نجات ظاهر شد.

توی محله‌ی ما اگر بخواهی آدم ببینی باید یک ساعتی کشیک بدهی، پس قطعاً این مرد یک نسبتی با آسمان داشت. پرسید: «کمک می‌خواهی؟» می‌دانستم اگر بگویم «نه» غیب می‌شود. توی دلم گفتم: اینها خارجی هستند و بعید است محض رضای خدا کمکم کنند. اما چه می‌شود کرد فوقش انعامی می‌دهم. مرد کمک کرد وسایل را بالا بردیم و من داشتم حساب می‌کردم چه مقدار انعام خوب است که نه سیخ بسوزد و نه کباب، که خودش را معرفی کرد: «پت هستم، همسایه‌تون. هرکاری داشتی به من بگو.»

پت به قول خودش ۷۰ سال سن دارد اما سرحال‌تر به نظر می‌رسد. یک خانه‌ی ویلاییِ بزرگِ دوطبقه دارد، با دو ماشین خوشگل. نه زنی و نه بچه‌ای؛ نه مادری و نه پدری. می‌گویم حداقل برای طبقه‌ی پایین مستأجر بیاور. می‌خندد: «حریم خصوصی‌ام را دوست دارم.»

پت سابقاً در کار ساختمان‌سازی بوده و حالا بازنشسته است اما هر روز به‌عنوان داوطلب برای سرویس مدرسه کار می‌کند. یاد الیزابت ۷۵ ساله افتادم؛ او هم بازنشسته است، خانه و حقوق خوب دارد و هفته‌ای دو جلسه به مراسم یوگا در استخر آب گرم با فیزیوتراپی اضافه می‌رود تا درد مفاصلش بهتر شود. با این حال به خودش زحمت می‌دهد و می‌آید کتابخانه تا به‌صورت رایگان با مهاجرها «اسپیکینگ» تمرین کند.

به بازنشستگی فکر کردم؛ که اینجا نه یک پایان، بلکه فرصتی است تا انسان‌ها بعد از سالها کار برای رفع نیاز، حالا زندگی‌شان را صرف خلق معنایی بزرگ‌تر کنند. مرحله‌ای از زندگی که ثروت دیگر داشتن خانه و ماشین و حساب بانکی نیست، بلکه اغنا رخ داده و حالا فصل آن است که انسان بی‌نیازی‌اش را خرج دیگری می‌کند. 

وقتی احتیاجات اساسی آرام می‌گیرند، ذهن از حالتِ بقا عبور می‌کند. فرد دیگر مجبور نیست برای زنده‌ماندن بجنگد؛ پس می‌تواند به چیزهایی فراتر از بدن و روزمرگی فکر کند. در سالمندیِ سالم، انسان از مرحله‌ی میل به بیشتر «داشتن» می‌گذرد و وارد مرحله‌ی «چگونه بودن» می‌شود. انگار گذشته‌ی خود را جمع می‌زند، به اکنون نگاه می‌کند و می‌پرسد: آیا زندگی‌ام معنایی داشت؟

و پاسخ همیشه در کمک کردن پیدا می‌شود؛ در احساس وجود داشتن، در اینکه کسی، حتی ناشناس، فقط یک بار، به‌خاطر تو زندگی‌اش راحت‌تر شده باشد.

پت با هفتاد سالگی‌اش و الیزابت با زانوهای دردناکش، بیرون نمی‌آیند تا مثل یک قهرمان دنیا را عوض کنند. بیرون می‌آیند چون کمک‌کردن ساده‌ترین شکلِ زنده‌بودنِ راستین است. چون در عمق وجود هر انسانی یک نیاز آرام و بی‌صدا هست: اینکه ردی از خودش روی قلب کسی بگذارد.

و شاید حقیقت همین باشد:

وقتی انسان از احتیاج‌های مادی عبور می‌کند، تازه فرصت می‌کند روحش را زندگی کند.

ارسال به دوستان
ورود کد امنیتی
captcha