روحالله فردوسی
روزنامه هم میهن
این سخن وزیر کشور که گفته است؛ «اگر روند فعلی کاهش جمعیت ادامه یابد، تا سال ۱۴۸۰ جمعیت ایران به کمتر از ۴۰ میلیون نفر میرسد و این خطری هویتی و تمدنی است»، صرفاً آماری نگرانکننده نیست بلکه زنگ بیدارباشی است برای ملتی که در پیچ تاریخی تازهای از حیات خود ایستاده است. آمار و ارقام در اینجا معنایی فراتر از اعداد دارند؛ به این معنا که آنچه در معرض خطر است، «روح تمدن ایرانی» است که قرنها بر شانههای جمعیت جوان، پویایی فرهنگی و امید اجتماعی ایستاده بود.
کاهش جمعیت، در ظاهر پدیدهای زیستی است، اما در باطن خود، مسئلهای فرهنگی و تمدنی است؛ زیرا جمعیت، تنها عددی در سرشماریها نیست، بلکه نیروی زندهی حافظهی ملی، گردش خون در رگهای فرهنگ و حامل رویای تاریخی یک ملت است. تمدنها، نه با سقوط دیوارها، که با خاموشی نسلها فرو میریزند و هیچ خطری سهمگینتر از آن نیست که ملتی آرامآرام از درون تهی شود، بیآنکه دشمنی از بیرون شمشیر کشیده باشد.
ریشهی این بحران را نمیتوان تنها در اقتصاد یا سیاست جست. این زخم عمیقتر است و در لایههای روانی و فرهنگی جامعه ریشه دارد. سالهاست که میل به آینده در میان جوانان ایرانی فرسوده شده است. ازدواج به رویایی پرهزینه و دشوار بدل گشته، تامین خانه و امنیت شغلی دستنیافتنی شدهاند و از همه مهمتر؛ «اعتماد به آینده» رنگ باخته است. در جامعهای که امید به فردا کمرنگ میشود، زایش نه جسمی که روحی، متوقف میگردد.
ازاینمنظر، بحران جمعیت در ایران پیش از آنکه زوال تولد باشد، زوال ایمان است. ایمان به آیندهای بهتر، به زندگی شایسته و به امکان رشد در سرزمینی که زمانی مأمن شکوه و خرد بود.
در تحلیل تمدنی، جمعیت جوان همواره حامل پویایی فرهنگی و توان تمدنسازی است. ایران در دورههای اوج تاریخی خود - از سدههای زرین سامانی و صفوی تا دوران نوسازی معاصر - بر دوش نسلهایی ایستاد که باور به فردا در آنان قوی بود. اما امروز، نسل جدید در برابر افقی مهآلود قرار دارد؛ نسلی که میان آرمانهای بزرگ و امکانات کوچک گرفتار آمده است.
ازسویدیگر سیاستهای جمعیتی نیز گرفتار دوگانگی مزمناند. گاه با شتاب، خانوادهها را به فرزندآوری فرا میخوانند بیآنکه بسترهای اقتصادی و روانی آن را فراهم کنند و گاه در برابر بحران اشتغال و مسکن، به انفعال و وعده بسنده میکنند. درحالیکه تجربهی کشورهای موفق نشان میدهد که افزایش جمعیت، نه با فرمان، بلکه با اعتماد ساخته میشود؛ اعتماد به نظام اقتصادی، عدالت اجتماعی و آیندهی قابل پیشبینی.
فرزندآوری، تصمیمی است اخلاقی، عاطفی و فرهنگی؛ نه اداری و دستوری. مادامی که انسان ایرانی احساس کند در این خاک آیندهاش تار است، فرزندش را نیز به آن آینده نخواهد سپرد. سیاستهای تشویقی مالی، اگرچه لازماند، اما کافی نیستند؛ زیرا مشکل در «روح جمعی» ماست، نه در حساب بانکی ما.
باید پذیرفت که بحران جمعیت، نشانهی بیماری عمیقتری است و آن؛ گسست میان ملت و آرمان ماست. جامعهای که جوانانش نسبت به آن احساس تعلق نمیکنند، آیندهای نمیسازد. امروزه بسیاری از جوانان ایرانی میان «ماندن» و «رفتن» در تردیدند و این تردید خود بزرگترین تهدید برای هویت ملی است.
در چنین شرایطی، سخن از «خطر تمدنی» کاملاً بجا و دقیق است. تمدن، شبکهای از معناها و پیوندهاست؛ میان گذشته و آینده، میان نسلها و آرمانها. هرگاه این پیوند گسسته شود، تمدن فرومیپاشد، حتی اگر ساختمانها پابرجا باشند. ایران با این فرهنگ سترگ و تمدن فاخر، نباید به سرنوشت سرزمینهایی دچار شود که تاریخشان پرشکوه است، اما آیندهشان خاموش.
ازهمینرو، بازاندیشی در سیاستهای جمعیتی باید با بازسازی سرمایهی فرهنگی و اخلاقی جامعه همراه باشد. باید به جوان ایرانی دوباره حس افتخار، امنیت و امکان داد؛ باید خانواده را از بند اضطراب اقتصادی رها کرد؛ باید میان دولت و مردم آشتی اجتماعی و فرهنگی برقرار کرد تا حس اعتماد و تعلق احیا شود.
درنهایت علاج این بحران در تولد نوزادان نیست، بلکه در تولد امید است. تا زمانی که افق زندگی روشن نباشد، هیچ آغوشی به روی فرزند آینده گشوده نخواهد شد. هشدار وزیر کشور اگرچه تلخ است، اما میتواند آغاز گفتوگویی ملی باشد دربارهی معنای «زندگی در ایران». زیرا ایران تنها خاک و مرز نیست، بلکه رسالتی فرهنگی است که نسلها باید آن را به دوش بکشند و اگر این چرخه از حرکت باز بایستد، نهتنها جمعیت، بلکه خود «ایران» در خطر خواهد بود.